ملخص الجهاز:
ظاهرا:پناه سخنهای پرورده باید همی که تا دل بدانها گراید همی یکی مرد شیرین سخن را بجوی که از خامه آب اندر آرد بجوی که تا شاه را عمر ثانی دهد در الفاظ جان معانی نهد چو بشنید گفتار موبد غزان پسندید و خندید و شد شادمان چنین گفت کین سر چو دانسته شد درین کار جان و دلم بسته شد بخوانید پیران داننده را جوانان بیدار خواننده را که تا داستان شهان سر بسر نویسند بر دفتری در بزر پس آنگاه ناماوری در سخن بنظم آورد قصهای کهن بزرگ و سخنران و جکسان لقب بپیش جهاندار بگشاد لب که تاریخ شاهان مرا از برست ولی نظم کار کسی دیگرست به خواجه رشید آنگهی گفت شاه که ای دانشی موبد نیکخواه ز منثور تاریخ ترکان نخست همه بشنو از راست گویان درست بنثر آن سخنها چو گرد آوری در آرند از آن پس بنظم دری همه بستد و کرد فکر اندران بپیوست با گفته دیگران ز بیدار و داننده ترکان پیر ز تاریخ دان مردم یادگیر بپرسید یکسر سخنها باصل ز هر جا بدست آمدش فصل فصل بنزدیک هر میر و هر مهتری ز ترکان درین باب بد دفتری ازیشان همه بستد و نقل کرد ورا رهنمایی درین عقل کرد نویسنده ترکی و پارسی همانا که بودند دوباره سی که از بهر این کار بنشاندشان بسر بر زر و گوهر افشاندشان «جمع فرمودن سلطان الوزرا خواجه رشید الدین این کتاب را منیر(بنثر) و نقل کردن ازتازی بپارسی» دو سه سال بود اندرین جست و جوی نمیکرد با کس جز این گفت و گوی نمود این همه کوشش و اجتهاد که تا کرد هر دفتری را سواد از ایام نوح نبی تاکنون بیاورد کردار گردون دون روشهاء هر کس درو یاد کرد دل و جان خوانندگان شاد کرد ز تاریخ ترک و مغول پیش از این نبودی کتابی بایران زمین کنون هست از اقبال شاه و وزیر بدست اینچنین دفتری دلپذیر که هرگز کتابی چنان کس نساخت کزان میتوان نسل هر کس شناخت چو شد نثر تاریخ ترکان تمام غزان خواست کز نظم یابد نظام همی کرد هر بخرد اندیشه که جایی بیابد سخن پیشه که این شعر گفتن بود کار اوی روان شاد گردد ز گفتار اوی بزرگان چو زین معنی آگاه شدند به پیش سریر شهنشه شدند بسی نیکویی زین نکوخواه شاه بگفتند هر یک بدرگاه شاه کز اقبال تو شاعری نامدار پدید آمدست اندرین روزگار که او جان فردوسی و انوری همی پرورد در سخن پروری دعا گوی شه شمس کاشانیست که خود پیشه او سخن رانیست بگوید اگر شاه فرمان دهد چو عیسی تن مرده را جان دهد بنظم آورد قصه رفتگان ز خواب اندر آرد سر خفتگان ( fol.