خلاصة:
حضرت حق تنها وجود حقیقی است و پدیدهها همه ظهور و تجلی و پرتو اویند. آنها هیچ
استقلالی از خود ندارند و عین تعلق به خداوندند. تجلی حضرت حق به دلیل توسعالهی
تکرار پذیر نیست. از این رو تجلی او مدام است و با نفس رحمانیاش (بسط وجود بر
اعیان)، دم به دم آفرینش نو میشود.
بر این بنیاد، خلق جدید (آفرینش مدام) همان تجلی مستقر و تکرارناپذیر حق است.
با تجلی جمالی حق، پدیدهها بقا مییابند و با تجلی جلالی، فانی میشوند. این بقا و
فنا و خلع و لبس دائمی است (= خلق مدام).
حرکت جوهری و خلق مدام هردو گویای تحول و تجددند؛ اما این دگرگونی در اولی، ناشی از
تحول نهادی و سیلان جوهری ماده و در دومی، فراتر از این، ناشی از تجلی مداوم حضرت
حقتعالی است. در اولی لبس بعد از لبس و در دومی خلع و لبس است.
قلمرو خلق مدام، کل آفرینش است، حال آن که حوزة حرکت جوهری، عالم جسمانیات است.
اولی بر مبادی کشفی و شهودی و دومی بر مبادی عقلی استوار است. موضوع اولی نفس وجود
و موضوع دومی هیولی (ماده) است.
The only real being is God; and the other things are his manifestation and self disclosure. They are not independent beings and their beings are nothing but relationships. Because of God's infinity، his self disclosure is not repeated in two different moments. So this is a basis for the Ibn Arabai's theory of the Perpetual Creating and Sadra's Substantial Motion theory. In this paper these two theories are compares to each other in their methods، domains، subjects and the results. Their similarities and differences in the mentioned fields are shown.
ملخص الجهاز:
"مولوی میگوید: هر نفس نو میشود دنیا و ما بیخبر از نو شدن اندر بقا شبستری در گلشن راز آورده است که: درو چیزی دو ساعت مینپاید در آن لحظه که میمیرد، بزاید شیخ محمد لاهیجی بیت یادشده را چنین شرح میدهد: «یعنی در جهان هیچ شئ دو ساعت به یک حال نمیپاید و به یک قرار ثابت نیست و هر چه هست در هر ساعت و آن، نیست میگردد و هست میشود و از غایت سرعت تجدد فیض رحمانی، پندارد که بر همان یک قرار است و ایجاد و اعدام ایشان که ساعت به ساعت واقع است، معلوم نمیشود.
و این به یمن تجلی «نفس رحمانی» است که دمادم در خلق جدید است و چون این تجلی وجودی به سرعت تحقق مییابد، ما معدوم شدن و خلق دوباره را احساس و ادراک نمیکنیم: ولی هر لحظه میگردد مبدل در آخر هم شود مانند اول این تبدل و تجدد بهطور مدام واقع میشود و به علت صفت ذاتی امکان، هر لحظه لباس وجود از تن پدیدهها برکنده میشود و به تجدد فیض رحمانی هر لحظه لباس جدیدی از وجود میپوشند، ولی به سبب سرعت انقضا و تجدد، این حقیقت بر ظاهر بینان مشهود و مکشوف نیست: چیزی که نمایشش به یک منوال است واندر صفت وجود در یک حال است در بــدو نظـر گـــرچـه بقائـــی دارد آن نیست بقـا، تجـدد امثــال است شاید مقصود شبستری از بیت «در آخر هم شود مانند اول»، همان حقیقتی است که بیان شد؛ یعنی آدمی از خلق و آفرینش جدید به دیدة ظاهر غافل است و گمان میکند که خلع و لبسی در کار نبوده و این همان وجود اولی است و اصلا آفرینش دیگری صورت نگرفته است."