ملخص الجهاز:
"پیش از آن بارها در تهران به حکم طبع بلفضول و به عنوان تماشاچی بیطرف،به خانقاه و محفل ذکر صوفیان رفته بودم و هربار که مجلس پراکنده شد و درویشان هریک از گوشهیی فرا رفتند،در راه بازگشت به کلبهی خالیتر از خانقاه خویش،ذکر راهم این بیت حافظ بود که: رطل گرانم ده ای مرید خرابات شادی شیخی که خانقاه ندارد اما مجلس امشب حال و هوای دیگری داشت.
پیش از آن بارها از کوچههای نظیر آن در هند و پاکستان گذشته بودم و هربار در حاشیهی کوچه جوی کمعرض و عمقی توجهم را جلب کرده بود و علتش اینکه در این باریکهی سرگشاده مایع تیرهرنگ راکدی میدیدم که بوی گندش به سختی مشام آزار بود،گاهی شدت عفونت به حدی نفرتانگیز و دلآزار بود که ناچار میشدم به کمک دستمالی،دستگاه تصفیهیی برای دریچههای دماغم ایجاد کنم."