ملخص الجهاز:
"هم آن تیرگی هست،هم آن اضطراب،هم آن تنهایی هست،و ملال،و هم آن سرگشتگی که اصولا در بسیاری از شعرهای خوب نیستانی وجود دارد؛علاوه بر این میدانیم که در آن دنیای کابوسی،در آن دنیای بختکی، تخدیری،در آن دنیای سرگشتگی در خود و در اعماق،و غرق شدن در خواهش نامعلوم همه،چیز-نه بهصورتی سورئالیستی،که هیچگونه ربط بهشعر نیستانی ندارد-بلکه بهصورتی رئالیستی ولی تاحدودی تخدیری- ممکن است دربرابر چشم ظاهر شود.
آن«پرانتز ذهنی»که در غزل باز شده بود اینجا هم باز میشود:بهخواهش نامعلوم؛و این خواهش نامعلوم که وقفهای هم در حرکت جمله «هر گوشه را سرمیزنم»ایجاد میکند تمام شعر را تسخیر میکند.
بر این شعر،روحیهای تخدیری حاکم است،انگار یکنفر همهچیز را در یک رؤیای تخدیری میبیند و درعینحال فرصت تفکر و تأمل هم پیدا میکند؛«گلها بهسقف خندهزناناند/بیاعتنا بهما گذرانند/گلها ز مرگ و فتنه چه دانند؟»و بعد آن سرگشتگی و آن خواهش نامعلوم،معنایی عمیق پیدا میکند؛یعنی ابتذال زندگی محیط بر سرش مثل آواری فرومیریزد:«غوغای قهوهخانه،چو یک طشت آب سرد/ناگاه برسرم ریخت."