ملخص الجهاز:
"صحنه تئاتر،که در اولین بناهای خود[تئاتر یونان باستان]باز،و در اجراهای خود غیر رئالیستی بود به مرور و طی قرنها،به فضایی بسته و یکسویه تبدیل شد که معنای فرضی دیوار چهارم را به اذهان متبادر کرد و یکی از بزرگترین کارگردانان و نظریهپردازان اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم،یعنی،استانیسلاوسکی را بر آن داشت که اساس و اصول تئاتر رئالیستی خود را -در اجرا-بر چنین صحنهای منطبق کرد؛چنین دریافتی از تئاتر،به ضرورت میبایست به جدا کردن بازیگران از تماشاگران منجر میشد،تا هرچه بیشتر توهم صحنهای تقویت گردد.
بزرگ استاد تئاتر واقعگرا،استانیسلاوسکی هم نظریه دیوار چهارم-دیوار فرضی شفاف اما غیر قابل عبور را که در پس آن بازیگر میبایست به مثابه پرسوناژی از یک تابلوی متحرک عمل میرد-را بیان کرد،و چنین بود که به قول ژان ویلار:«بازیگر تئاتر ناتورآلیست و رئالیست جسارت کرد و به خود اجازه داد که به هنگام بازی بر صحنه،به تماشاگران پشت کند.
این امر از یک سو به اهمیت دادن و هرچه برجستهتر شدن کار هنرپیشه و برقراری یک حس و ارتباط واقعی و مستقیم بین او و تماشاگران مربوط میشد-حس و ارتباطی که ناتورالیسم آن را نابود کرده بود-و از سوی دیگر برای کارگردانان نوگرا و مردمی،امری ضروری بود که به حذف اجتنابناپذیر هرگونه تبعیض اجتماعی در میان تماشاگران بپردازند.
-از سال 9191 به بعد-باهاوس Bauhaus -مرکز مطالعات معماری و ایمار-نیز با جدیت بسیار ضرورت تغییر در ساختمان را مطرح کرد و محققین این مرکز،نه تنها از ضرورت تغییر و فرو ریختن آن سخن گفتند، بلکه فراتر رفته و معتقد بودند که سالنهای موجود را میبایست فرو ریخته و از نو ساخت محققین باهاوس سه اصل نوین را ضروری دانستند: 1-نمایش میبایست تمام تماشاگران را دربر گیرد و در سطحی 063 درجه اجرا شود."