"هنگامیکه کلاهگیس روز را از صندوقچه هندی خودتان انتخاب میکنید،دندان عاریهتان را هم از تنها ظرفی که از سرویس کاملتان بعد از اسبابکشی برای شما باقی مانده برمیدارید خودتان را در این جهان فانی غریبه احساس میکنید مخصوصا اینکه اگر در رؤیا دیده باشید که دختر کوچکی هستید و سوار بر الاغ برای چیدن تمشک رفتهاید-برای اینکه احساس کنید زندگی بشما لبخند میزند کافی است میان کاغذهائیکه برایتان رسیده نامهای داشته باشید که در آن برنامه روزتان نوشته شده باشد.
زیر باران و آفتاب محله شاییو که شما را بخود دعوت میکند لباسهای گردش را میپوشیم بدون کمک یک مستخدمه یکساعت هم نمیشود یک کرست، یک شلوار تکمهدار را که از پشت بسته میشود پوشید رفتم به خانه خواهران کالو تا استفاده از زیپ را یاد بگیرم آنها گرچه مودب بودند اما این کار را نکردند برای اینکه معتقدند که زیپ با مد زندگی ما ناجور است."