خلاصة:
نوشتار حاضر1،ضمن اشاره به چیستی پژوهش کمی و کیفی و نقدهای مطروحه پیرامون الگوی پژوهش کمی،به چالشی که پس از ویلهلم دیلتای در مرزبندی میان سنتهای علوم طبیعی و انسانی پدید آمد،میپردازد و نسبت دو الگوی پژوهشی را با علوم مذکور،نشان میدهد.در این رهگذر دیدگاههای تجربهگرایان،پوزیتیویستها و ایدهالیستها مورد بحث قرار گرفته است.مقاله در ادامه، مبانی معرفتشناسانه و هستیشناسانه دو الگوی پژوهش کمی و کیفی را تشریح و بر ضرورت توجه پژوهشگران به این تمایزها تأکید نموده است.
ملخص الجهاز:
"محور دوم به تحولات در مبادی نظری در یکصد و اندی سال اخیر پیرامون مرزبندی علوم طبیعی و علوم انسانی برمیگردد که بر ضرورت شکلگیری الگوی نوینی از پژوهش-که همان پژوهش کیفی باشد-دامن زد و محور سوم تشریح تفاوت اصول موضوعه هریک از دو الگوی پژوهش کمی و کیفی است که چنانچه با این مبادی آشنا نباشیم،در بحثهای چالشی میان ایندو الگو،به داوری غلط سوق پیدا میکنیم و در استخدام هر الگو در تحقیق علمی، دچار اشتباه خواهیم شد.
اشتباه علی4:در پژوهشهای مبتنی بر الگوسازی ریاضی،الگوهای مشهود رفتار به عنوان صور علی در نظر گرفته میشوند(یادآوری میشود که طرفداران نظریههای تفسیری معتقدند که پدیدارهای انسانی قابل تبیین نیستند و بنابراین به جای کاوش برای درک روابط علت و معلولی بین پدیدههای انسانی،لازم است فهم آنها در کانون توجه پژوهشگر قرار گیرد).
برای مثال،یک قومنگار میتواند هدف نظریهسازی را از رهگذر فرآیند استنتاج تبیینهای عام(با جستجوی الگوهای کلی در مشاهدات رفتارهای فردی) بپذیرد؛اما در همان زمان نیز ممکن است برخی متدهای علوم طبیعی(مانند روش فرضی- قیاسی)،شروع با یک تبیین عام و سپس به آزمون گذاشتن آن،فروکاستگرایی31(که قلمرو پژوهش به سطح واحدهای کوچک کاهش میدهد)و رویه شمارش تبدیل کیفیات به اعداد و استفاده از آماری که به طریق ریاضی،دادههای شمارشی را دستکاری میکندباشد،مورد پذیرش قرار ندهد.
برای مثال،یک قومنگار میتواند هدف نظریهسازی را از رهگذر فرآیند استنتاج تبیینهای عام(با جستجوی الگوهای کلی در مشاهدات رفتارهای فردی) بپذیرد؛اما در همان زمان نیز ممکن است برخی متدهای علوم طبیعی(مانند روش فرضی- قیاسی)،شروع با یک تبیین عام و سپس به آزمون گذاشتن آن،فروکاستگرایی(که قلمرو پژوهش به سطح واحدهای کوچک کاهش میدهد)و رویه شمارش تبدیل کیفیات به اعداد و -------------- (1)."