ملخص الجهاز:
"مقریزی کتابش را با طرح این سوال آغاز میکند:بنی امیه با آنکه از ریشه و اصل رسول خدا(ص)نبودند چگونه دست تعدی به طرف مقام خلافت دراز کرد و خود را جانشین رسول خدا(ص)دانستند درحالیکه بنی هاشم از هرجهت استحقاق تصدی آنرا داشتند و بر آنها و بر سایرین مقدم بودند و از ریشه و اصل شجره طیبه رسول خدا(ص)و زنده و حاضر و سروپا بودند و مردم هم به آنها علاقمند بودند؟سپس مقریزی سعی میکند با توجه به ملاکهای انتخاب خلیفه و تطبیق آن با قدرتگیری بنی امیه پاسخ سوال خود را بیابد لذا مینویسد: «مسلمانان موجبات شایستگی خلافت را اموری میدانستند که هیچیک در بنی امیه نبود: -بعضی امامت و خلافت را مخصوص علی بن ابیطالب(ع)میدانستند و میگفتند که موجبات آنکه قرابت نزدیک با رسول خدا و سابقه در اسلام و سفارشهای مکرر پیامبر (ص)باشد در مورد علی بن ابیطالب(ع) صدق میکند اگر اینطور باشد پس بنی امیه چه میگفتند و کدام یک از این موجبات در آنها بود؟ -اگر خلافت به ارث یا از طریق مطلق قرابت یعنی اتحاد اصل و ریشه به شخصی میرسد که به شهادت تمام مسلمین قرابت بنی امیه با رسول خدا(ص)به اینصورت و کیفیت نبود و حتی از یک ریشه هم نبودند.
مقریزی مینویسد:«تصدی بنی عباس گر چه پانصد و بیست سال یا بیشتر بود ولی در وقتی خلافت به آنها رسید که موضوع دیانت از بین رفته و خلافت از معنای خود منحرف گردیده و بنی هاشم با دیگران ازدواج کرده و از آن خلوص نژادی بیرون رفته بودند و خلافت در دورهء آنها با زور بدست میآمد و بنی عباس بدست اهل خراسان و مردمی غیر از عرب خلافت را تحصیل کردند و به زور و با قوه شمشیر و جنگ و طرفیت با مردم بدست آوردند و بدست عجم خراسان بنی امیه را محو و منقرض ساخته و سلطنت را به طرف خود کشیدند."