ملخص الجهاز:
» پیرمرد ابرو بالا کشید،دست برد پشت لالۀ گوشش،نفس نفس زد: -«چی؟!چی گفتید؟!یه خبر خوب؟!» پرستار نگاهی به درجه انداخت،جیوۀ رنگی نزدیک چهل بود پنبه الکلی را روی پوست عضلۀ پیرمرد به شکل دورانی چرخاند،دست برد صفحۀ روزنامه را از جیب گشاد روپوش سفیدش بیرون کشید: -«مثل این که داره پول عمل جراحیتون جور میشه!ببینید تو روزنامه چی نوشته:«آثار استاد دلنواز نقاش معاصر برای تامین هزینۀ درمانش به حراج گذاشته شد.
» صفحۀ روزنامه را برداشت،روی تخت کنار پایش نشست،قفسۀ سینهاش بالا و پایین میشد، قلبش به کوبیدن افتاد،به صورت پرستار نگاه کرد، کش و قوسی به تنش داد،بین ابرویش گرهای افتاد، پوست صورتش یکدست قرمز شد،انگاری که هرچه خون توی تنش بود یک جا زیر پوست صورتش دویده باشد،دست برد و عینک مشکی را از لبۀ کمد چوبی کنار تخت برداشت،صفحۀ روزنامه توی دستش لرزید،عینک روی تیغۀ دماغش جا به جا شد،نگاهش با تیتر درشت روزنامه گره خورد.