"این کمتاب شامل بر 311 حکایت و 33 نصیحت است.
این حکایته از آخرین چاپ پریشان که به تصحیح آقای اسماعیل اشرف در سال 8331 ه.
ش در شیراز برای آشنایی با نثر آن دوران استخراج شده است.
جوانی را خفته دید پرده که بر دوش داشت بگسترد تا هرچه یابد در وی نهاده بر دوش کشد، جوان بغلطید و در میان پرده بخفت.
جوان را دید با هیبت شیران و هیات دلیران در میان پرده خفته.
با خود گفت حالی مصلحت در آنست که ترک پرده گویم،تا پرده از روی کار نیفتد.
غلام گفت ای امیر،من بد کردم؟؟؟حالتی که بیهوش بودم،تو در حالتی که هوش داری بد مکن،بدین سخن از عقوبتش درگذشت و به انعامی وافر وخلعتی فاخر خرسند کرد.
یکی از ایشان سخنی گفت:دیگری به ملامتش برخاست که سخن گفتی و نماز باطل شد.
دیگری گفت نماز هر سه بطلان پذیرفت،چه هر سه سخن گفتید،چهارمین گفت:منت خدای را که من هیچ نگفتم."