خلاصة:
برهان چرخـهای افلاطون در فایدون در اثبات بقای نفـس پـس از مرگ با محوریت
«آمـوزهای کهن» در باب «چرخة زایشهای متوالی» و با توسل به اصل پیدایش ضد از ضد،
که در فرهنـگ یونانـی از زمان هسیـودوس تا افلاطـون وجـود داشـته است، با بیانی
اسطـورهای – فلسفی اقامه میشود. این برهان، به رغم ایرادهایش، برهانی است که
افلاطون آن را به مثابة گام نخست دیالکتیک مربوط به اثبات جاودانگـی نفس تلقـی
میکند و معتقـد است اجمالا بقای پس از مرگ نفس را اثبات میکند.
ملخص الجهاز:
در این سخنان کبس سه نکته وجود دارد: (1) اگر بقای نفس پس از مرگ انسان صحت داشته باشد، در آن صورت امید میرود آنچه سقراط در مذمت تن دوستی و در مدح دوری از خواهشهای جسمانی در جهان گفت درست باشد، و این امید خوبی برای انسان است؛ (2) اما این امید فقط زمانی تحقق پیدا خواهد کرد که نفس پس از مرگ، ضمن حفظ نیرو و حکمت خویش باقی باشد.
در این میان گالوپ حکمت (wisdom) ترجمـه میکند (همان، ص 15، 4b70) و در دفـاع از آن مـیگوید: «اگر jronhsiV ی که نفس در وجود قبلیاش [یعنی وجودش در این جهان] دارد با آنچه فیلسوف امیدوار است پس از مرگ کسب کند (a-b68 و a67-e66)، یکی باشد در این صورت برهانهای چرخهای و یادآوری این امید را با دوپهلوگویی محض حمایت خواهد کرد» (همان، ص 228، یادداشت 14).
مهمترین اشکال اطلاق اصل بر موجودی مثل نفس این است که چرا افلاطون اصل مأخوذ از مطالعة پدیدههای فیزیکی را به موجودی (نفس) اطلاق میکند که خودش با این کار درصدد اثبات غیرمادی (غیرفیزیکی) و بنابراین جاودانگی اوست؟ اگر نفس پس از جدایی از بدن (به هنگام مرگ) در جهان دیگر است؛ یعنی غیرمادی است، پس نمیتوان گفت قوانین متعارف فیزیکی (بر فرض این که اصل پیدایش ضد از ضد به مثابة قانون متعارف فیزیکی پذیرفته شود) به او اطلاقپذیر است.