ملخص الجهاز:
"-«بابا جون و الله بالله این دست ما نیست، مربوط به شورای منطقهییه ما اجازه نداریم واسه تخفیف به کسی نامه بدیم خانم شما چی کار دارین؟» *** در اطاق بعدی مراجعین جلوی میز مسئول صف کشیده بودند،خوشبختانه مرا ندید بیآنکه اظهار آشنائی بکنم،گوشهای ایستادم،خانمی که بغل دست من ایستاده بود مدتی سرتاپای مرا برانداز کرد.
-«یکهفتهس کاروزندگیمو گذاشتم زمین از این اطاق به اون اطاق پاسمون میدن،امروزم که اینجا معلوم نیست که کجا برم،مردیکهی گوربهگور شده حالام وقت مردن بود؟پنج تا توله رو دس من گذاشت و رفت،ذلیلمردهها همشونم میخوان درس بخونن آخه از کجا بیارم اینهمه پول شهریه بدم..
خانمی که سخت رویش را گرفته بود برای گرفتن ورقه شرح زندگیش را میداد نمیدانم آیا شنونده داشت یا نه؟ -«شش ماهه شوهرم مرده،کارگر بود، خدا بیامرزدش،اقلا یه خونه چل متری واسم گذاشته که یه اطاقشو کرایه دادم صدو پنجاه تومن،هفت تا دختر دارم تا حالا دست جلو مردم دراز نکردم هرطوری بوده با همین یه شی صنار گذرون کردیم،بچههامم تا حالا با آبرو درس میخوندن نمیتونم بهشون بگم حالا نداریم نباید درس بخونین،به خدای لا شریک له، غذای ما هشت نفر،هرروز یه تومن ماسته،یه تومن نون،من از کجا میتونم پول شهریهشونو بدم؟»*** توی راهرو،آقائی کنار مستخدم یکی از اطاقها ایستاده بود و با آنکه میخواست پچوپچ کرده باشد،صدایش کاملا شنیده میشد.
(برای تخفیف شهریه به اداره مراجعه نکنید)پس حتما این آدمها که مراجعه کردند یا سواد خواندن ندارند یا آنقدر درمانده که در ناامیدی بدنبال امید میگردند دلم میخواست فریاد بزنم بعضی از ما آدمها وقتی احساس درماندگی میکنیم از واقعیت فرار میکنیم و من فرار کردم."