ملخص الجهاز:
"شهر بند هستی ای صفای صبح گندمزارها ای نسیم دلکش کهنسارها در تو جاری،شط گنگ رازها جویبار روشن آوازها ای تبسم پا در کریز از روی تو باغ جان لبریز عطر موی تو ای گذشته پرفشان از اوج من فارغ از گرداب و سنگ و موج من شادزی ای مرغ آفاق غریب رسته از طوفان دریای مهیب جسته از غرقاب دریای هلاک رفته تا سرچشمهء خورشید پاک من:غروب درههای هولناک در تو میآویزم از بیم هلاک مست از خود رفته را هشیار کن گنگ خواب آلوده را بیدار کن خاک تاریک مرا بر باد ده دانهام را قوت فریاد ده تا برآید پر غرور و سهمناک از دل زندان خوفانگیز خاک نوشد از نور زلال پاک تو سر کشد تا پهنهء افلاک تو با تو گوید راز طوفانیش را خواب تاریک زمستانیش را با تو گوید رنج تنهائیش را شرح معراج اهورائیش را با تو گوید از نوازشهای آب مهربانیهای گرم آفتاب با تو گوید درد هشیاریش را رمز و راز خواب و بیداریش را *** این منم،زندانی زندان خاک شهر بند هستیم زهدان خاک وارهان جان مرا از این مغاک چند ماند زندهای در زیر خاک؟ ولی الله درودیان (به تصویر صفحه مراجعه شود) م.
بخیرنیا آوار هر بهار شب در نگاه تو تبخیر میشود.
گلهای اطلسی را بر بام صبح بگذار شیرینترین حکایت فرهاد را در خانهات بخوان!
گلهای اطلسی را بر بام صبح بگذار!"