خلاصة:
ابنخلدون از جمله متفکرینی است که در حوزه مطالعات اجتماعی از وی بسیار نام
برده میشود. وی بهعنوان یکی از بنیانگذاران جامعهشناسی و همچنین به عنوان یک
فیلسوف تاریخ مادیگرا شناخته شده است. اما شاید بتوان گفت مفسران نسبت به یکی از
ویژگیهای برجسته تفکر وی که همانا موضوع «تغیر اجتماعی» است، چندان توجهی نشان
ندادهاند.
در این نوشتار سعی بر این است که با توجه به محتوای آرا و اندیشه ابنخلدون، رابطه
نظرات وی با مباحث جاری در حوزه مطالعات جامعهشناسی تاریخی بررسی شود.
ملخص الجهاز:
"البته ابنخلدون در شیوه شناخت خود صرفا در سطح تفهم باقی نمیماند بلکه درصدد استخراج قانونمندیهای حاکم بر پدیدههای اجتماعی و ارائه پیشبینی برای آینده برمیآید و میگوید: «از میان مقاصد گوناگون برای (تاریخ) روشی بدیع و اسلوب و شیوهای ابتکارآمیز اختراع کردم و کیفیات اجتماع و تمدن و عوارض ذاتی آنها را که در اجتماع انسانی روی میدهد شرح دادم (ابنخلدون، 7).
منتهی آنچه مهم بهنظر میرسد، تأکید ابنخلدون بر تغییر دائمی و دیالکتیکی از وضعیت سلطه و سلطهپذیری به فرایند زوال و انقلاب است (ابنخلدون، 292) و در این میان عصبیت از محوریت مفهومی برخوردار است.
ابنخلدون شیوه و سازوکار تغییر و همچنین رابطه کنشهای معنادار2 و ساختارهای اجتماعی را در قالب سه فرایند دیالکتیکی زیر بیان کرده است: اول ظهور اقتدار سیاسی خودکامه از دل عصبیت و سپس استحاله عصبیت در اقتدار.
در مورد اول ابنخلدون به آنتروپی (زوال) دیالکتیکی رابطه بین عصبیت و اقتدار میپردازد و در مورد دوم از یکسو به رابطه استقرایی دین با عصبیت و از سوی دیگر به آنتروپی دیالکتیکی عصبیت دینی توجه میکند و سرانجام در دیالکتیک سلطه و انقلاب، آنچه مورد توجه ابنخلدون قرار میگیرد، بررسی روند تاریخی تکرار آنتروپی و انقلابات اجتماعی است.
(1) دیالکتیک عصبیت و سیادت سلطانی گرچه مفهوم سلطانیسم از واژگان جامعهشناسی سیاسی ماکس وبر است، اما شرح وی از این مفهوم با آنچه ابنخلدون پیش از وی آورده است کاملا شباهت دارد.
در نتیجه این دو فرایند، تعاملات جدیدی بین اقتدار سیاسی جدید، که کانون قدرت اقتصادی نیز هست، با خاستگاه اجتماعی و منشأ وجودی اولیهاش، که در قالب مفهوم و عینیت عصبیت قابل بررسی است، برقرار میشود."