خلاصة:
چگونگی پیدایش نفس و نحوه موجودیت و ارتباط آن با بدن موضوع سخن این نوشتار است. در بحث حدوث نفس، ارسطو قائل به حدوث جسمانی است؛ گر چه بر اساس برخی دگر از گفته های وی، می توان او را قائل به حدوث روحانی نفس دانست. امّا ابن سینا به حدوث روحانی نفس قائل است و صدرا آن را در بدو پیدایش، جسمانی دانسته است.
ارسطو، ابن سینا و ملاصدرا هر سه، بر وحدت نفس اصرار دارند؛ هر چند معنا و مفهوم وحدت را نزد آنان نمی توان در یک سطح دانست.
مساله دیگر چگونگی تعامل و ارتباط نفس با بدن است؛ ارسطو گاهی نفس را صورت بدن و در مواردی عامل حیات و موجودیت بدن و گاهی هم آن را علّت و اصل موجود زنده دانسته است. ابن سینا نفس را مدبّر بدن و ذاتا بی نیاز از آن دانسته و در مواردی نیز جسم را تنها، شرط حدوث نفس، و نه شرط بقای آن میپندارد. امّا از نظر ملاصدرا ارتباط نفس با بدن از قبیل ارتباط شیئ با مرتبه ای از خود است؛ از این منظر بدن مرتبه نازله نفس و نفس مرتبهی علیای بدن است.
The way of human soul’s arising, its mode of existence and its relation to human body have been studied in this paper. Aristotle when dealing with appearance of soul has known it to be originally corporeal; though in some cases there can be found a room for the alternative view. Avicenna, however, has known it to be originally incorporeal and Sadra corporeal. The philosophers have emphasized on the unity of human soul, while their ideas on the meaning of unity can not be the same.
Another part of the problem includes the way in which the soul interact the body. In this respect, Aristotle has different words in the field. The form of body, the origin of life and the cause of human being are different words used by him here. Avicenna has viewed human soul to be prudent of body; in his view, the soul is originally separated from the body and the latter only a ground for the former. However, for Sadra, the soul has been known as a higher stage or grade of the body. Both, therefore, are two degrees of the same thing.
ملخص الجهاز:
برخی با توجه به این گونه سخنان ابن سینا گفتهاند که گر چه او نفس ناطقه انسانی راحادث غیر جسمانی میداند، چون آن را از آخرین سلسله عقول بسیط دانسته که با حدوث بدن حادث میگردد و به لحاظ تفاوت مزاجها و هیأتهای خاص ابدان، متعددمیگردد ولی نقض تعدد افراد نوع واحد بدون دخالت ماده بر او وارد نیست (حسن زاده آملی، اتحاد عاقل به معقول، 30) .
این بیان چندان مقبول نیست؛ زیرا اگر تعدد و تشخص نفوس فقط از تفاوت مزاجها و هیأت های خاص حاصل شده باشد پس از مرگ آنچه باقی میماند نفوس متعدد نخواهد بود بلکه تنها یک نفس است که باقی میماند؛ در حالی که ابن سینا ملتزم به این گونه نتایج نبوده و بسیار میکوشد تا از طریق تبیین جامع و منطقی مسایل نفس، بستر مناسبی برای تبیین مباحث معاد فراهم آورد.
ملاصدرا سپس دیدگاه جمهور در باره چگونگی حدوث نفس را متعرض میگردد و اشکال هایی را بر آن وارد میداند؛ از جمله این که بساطت نفس، اعتقاد به حدوث آن را نفی میکند؛ زیرا حدوث مستلزم سبق قوه و استعداد و این امر مستلزم وجود حامل و ماده است؛ بنابر این، این سخن مستلزم ترکیب نفس از ماده و صورت ومحال خواهد بود.
در بدو امر شاید چنین به نظر برسد که این تعبیر صدرا دست کم با آن سخنان ابن سینا که نفس را هابط از عالم برین میدانند، هماهنگ باشد؛ ولی در واقع این دو برداشت نیز با یکدیگرتفاوت دارند؛ زیرا ملاصدرا وجود مفارق نفس را غیر از وجود تعلقی آن میداند و بر این باور است که با هبوط نفس هیچ گونه تجافی در عالم عقل رخ نمیدهد.