خلاصة:
در عصر حاضر،هراس از خشونت دیکتاتورهای خارجی یا افراد مسلح داخلی، هراسی است که بیشتر اوقات،گروههای م تقدر سودبرنده در مورد آن، بزرگنمایی میکنند و به آن د امن میزنند.با این حال،ضمن مردود شناختن این هراسهای غیر منطقی،که این روزها بیشتر وقتها در کسوت اخبار و گزارشهای گوناگون ظاهر میشوند،این نیز اهمیت دارد که ما در جهت مخالف حرکت نکنیم؛یعنی به خشنودی نیهلیستی(پوچگرایانه)یا ایده سادهلوحانه برخورداری از تمدن اتکا نکنیم.کریس پارتون در مطلب زیر به هواداری از بحثی ظریف و پیچیده و دیالکتیکی درباره خشونت در جهان مدرن،به استدلال پرداخته است.
ملخص الجهاز:
"برای نمونه،اگر به یکی از زجرکشیدگان زندان ابو غریب گفته شود که شکنجه شدن او در مقایسه با فجایع نیاکان وی در گذشتههای دور که با شکار جانوران روزگار میگذراندند،یک مقطع زودگذر و توأم با مصیبتی نه چندان شدید بوده است،چه واکنشی نشان خواهد داد؟آیا پینکر انتظار دارد که این فرد شکنجهدیده،این گونه امور را مثل خود او،غیر عاطفی و جدا از احساسات خود تلقی کند؟یا پینکر احساس خواهد کرد که تعادل روانی و جسمانی خود وی،از ثروت و آسایشی که او را احاطه کرده است،سرچشمه میگیرد؟در هردو صورت،او به یقین پی خواهد برد که این آسایش و تنعم،از آن زجردیدگان و از وابستگان آنان مضایقه شده است.
اگر خشونت در بدو امر حربهای ابتدایی برای راهزنی به شمار میرفت،آیا میتوان گفت که زوال و انحطاط آن حربه،به کاهش متقابل غارت منابع و اراضی (هرچند غارت اراضی،در زیر نقاب محترمانه قرارداد بستن قرار گرفته است) منجر شده است؟این چیزی است که من بتوانم بگویم به آسانی سنجش و ارزیابی میشود؛ولی همین امر ما را ناگزیر میسازد که شادمانگی خود را از موضوع کاهش خشونت مهار کنیم،حتی اگر ظلمها و ستمهایی که زمانی این شادمانگی،اجرای آنها را آسان میکرد،هنوز هم پابرجا باشد.
بنابراین،برای نمونه،اگر خشونتهایی را که در نزاع و کینهتوزی میان افراد رخ میدهد در نظر بگیریم(و شدیدترین نمونه آن قتل یک تن به دست دیگری است)،در آن صورت،به طور قطع،این حقیقتی خواهد بود که انسان به شدت مجبور میشود که جرمشناس را پیدا کند که قبول نداشته باشد از قرون وسطی به بعد،از میزان قتل و آدمکشی کاسته شده است."