ملخص الجهاز:
"اینکه آیا باید این سکوت نسبی فلاسفه را به معنای بیعلاقگی عمومی آنها دانست یا امری دیگر، قابل بحث است،شوپنهاور،یکی از نخستین فیلسوفانی که بهطور گسترده به موضوع مرگ پرداخته،میگفت مرگ،با اینکه بهندرت اذعان شده،منبه الهام فلسفه است؛و فیلسوفان اگزیستانسیالیست از کی یرلگور تاکنون،کم یا ببیش پیوسته نظر شوپنهاور را تأیید و تصدیق نمودهاند؛نمونه افراطی اما درخور توجه این تأیید و تصدیق سخن کامو در کتاب«اسطوره سیسیفوس»(2491)است که میگوید خودکشی تنها مسئله راستین فلسفیاست.
گرچه برخی در ادعای ولتر بدین دلیل تردید کردهاند که به نظر میرسد که بعضی از حیوانات نیز پیش آگاهی مبهمی از نزدیکی نابودیشان نشان میدهند،لیکن ظاهرا شکی نیست که فقط انسان آگاهی روشنی از مرگ دارد و تنها او مرگ را همگانی و گریزناپذیر میداند.
(به تصویر صفحه مراجعه شود) اولسن (به تصویر صفحه مراجعه شود) مارکوس اورلیوس (به تصویر صفحه مراجعه شود) اسپینوزا (به تصویر صفحه مراجعه شود) هایدگر تنوع مرگ آگاهی آیا گاهی یا ترس از مرگ در اشخاص،دورهها و فرهنگها،متفاوت است؟اگر اینطور است چگونه باید آن را تبیین کرد؟شگفت است که به اینگونه پرسشها بسیار کم توجه شده است.
اما غالبا بدین معنا تفسیر میشود که برای تخفیف ترس از مرگ فقط میتوان و باید توجه خود را از آن محرف ساخت و برخی گفتهاند که انسان بالطبع یا شاید علیرغم میل خود-مایل به پیروی از این توصیه است.
دو استدلال علیه این نظر اقامه شده است،یکی مضمون متداولی در چند شاخه مسیحی است درباره عدم امکان سعادت و خوشبختی کامل در این جهان؛و دیگری این مضمون مسیحی حتی آشناتر و رائجتر که برای نیل به سعادت در زندگی این جهانی باید نخست بر ترس از مرگ چیره شد."