ملخص الجهاز:
"فروشنده او را آرام کرد و گفت شاخه گلی در قفس بگذار طوطی حتما به حرف خواهد آمد.
فقط یک جمله؛با صدایی لرزان از او شنیدم که گفت:«آیا در این فروشگاهی که هر روز خرید میکنی غذایی برای طوطیها نمیفروشند؟»و بعد صدا خاموش شد و طوطی مرد.
همهی افراد دهکده اعم از زن و مرد و بزرگ و کوچک، کار خود را متوقف میکنند و به دور شخص تقصیرکار حلقه میزنند.
همه را زیر نظر گرفت و در میان تعجب همه جوانی را که گلدان بدون گیاه بر دست داشت فراخواند و او را جانشین خود اعلام کرد.
*به روایت دیگر مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود.
او هم چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت و آن را برگرداند و روی آن نوشت:چه بهار زیبایی!افسوس که من نمیتوانم آن را ببینم!!سپس آنجا را ترک کرد."