ملخص الجهاز:
"(به تصویر صفحه مراجعه شود) داستانهای کوچک برای آدمهای بزرگ یک روز گرم تابستان محمدجواد خردمند مثل میمون از این شاخه به اون شاخه.
باید مهارش کنم.
باید از همون اول مهارش میکردم تا هر جا که دلش میخواد نره.
تصمیم دارم سری به دفتر نشریه بزنم.
راستی بانک هم باید برم.
اگه پول به حساب واریز نشده باشه؟بهتره که اول برم بانک.
این چراغ قرمز هم که خیال سبز شدن نداره.
باید برم دارایی.
اگه شرکت پول نده چهکار کنم؟گور پدرش،از این بدتر که نمیشه.
آقا چرا نمیری؟ -کجا؟ -ای بابا،دوباره چراغ قرمز شد.
حواست کجاست؟ برگردم برم دفتر نشریه.
برم خونه ناهار بخورم و چرتی بزنم.
مثل میمون از این شاخه به اون شاخه.
من باید تو رو اونجا بفرستم که میخوام من بیخود خودم رو تسلیم تو کردهم.
من باید اول قصهم رو تموم کنم.
بعد برم دفتر نشریه و به هیچ چیز دیگه هم فکر نکنم."