گندم کار - مجلة کلک الأدب والفن

گندم‌کار *مجید قائم مقامی بارشان پیراهن و شلوار سربازی خالی کردند و به‌ ستون یک رفتند بیرون سری بعد از درهای دیگر انبار دنده عقب آمدند تو و دور تپه لباس نیم‌دایره‌ زدند و به فرمان انباردار انگشت سربازها رفت روی‌ شاسی تخلیه‌بار از سکو فرمان بالا رفت و گفت‌ دست‌ها روی شاسی دستش که پایین آمد بار کامیون‌ها بالا رفت و لباس‌ها سرخوردند روی تپه‌ سری آخر که دور کوه لباس دایره زدند از روی‌ سکو فرمان نداد قبل از این‌که بالا برود انگشت‌ها روی شاسی و چشم‌ها به دست بالا رفته‌اش‌ پایین نیاورد دوست دارید خودمان هم خالی شویم‌ سربازها خندیدند کمک‌راننده‌ها دست از روی‌ شاسی برداشتند و منتظر فرمان از نو خیلی دوست‌ دارم آخرین فرمانم از بالای کامیون باشد هفتصد هشتصد هزار سرباز و،دست کسی بالا نرفت همه‌ چشم‌ها به نوک پوتین‌هاشان دوست ندارید سکوت یک دقیقه‌ای دستی از این سر،بعد یک‌ دست از وسط گردان و بعد،چند دست از آن سر بالا رفت ده پانزده تا دست دودل تو بالا ماندن و پایین برگشتن نمی‌خواهید از آن بالا سر بخورم‌ پشت به سربازها دست فرمان بالا برد اشکال ندارد سربازی گفت من می‌پرم قربان مجبورتان‌ سربازی گفت من هم می‌پرم انباردار عقب‌گرد کرد همه دست‌ها هم‌زمان و نظامی بالا رفت‌ فرمانده لبخند زد از ته دل بله سرکار پس به تمام‌ چشم‌ها نگاه کرد از جلو نظام.