ملخص الجهاز:
"آواز قناریها *فاطمه دهقاننیری باران روی شیشه ضرب گرفته بود.
عنکبوت ریز سیاهی آویزان از تار،جلو نگاهش پایین آمد.
نگاهش عنکبوت را تا روی قاب عکس دنبال کرد و گفت: «نه مامان بذار باشه.
چشمهایش را باز کرد و به قاب خیره شد.
صدای مردی را میشنود: «مگه نگفتم دیگه اینجا زنگ نزن.
قفسی در دستش بود که قناری زردی در آن بالا و پایین میپرید.
به قفس نگاه کرد و گفت: «اگه یه روز پشتم از این تشک جدا بشه، شما دو تا رو آزاد میکنم.
» صدای آن یکی را از پشت دیوار اتاق شنید و گفت: «چی شما دو تا رو از هم جدا کرده، صداتون؟پس دیگه نخونین.
رو به زن که به داخل حیاط نگاه میکرد پرسید: «چرا کسی در رو باز نمیکنه؟» فریاد مردی را شنید.
پلکهایش را بست و باز کرد.
عنکبوت ریز سیاه را دید که مقابل صورتش تاب خورد."