ملخص الجهاز:
"چند بار باید برگردم،این صفحات را ورق بزنم؟ پروین از مدرسه میآید.
اگر پدر و مادر مریم نبودن،بچهها را که نگه میداشت؟من که همیشه توی این اتاق بودم.
کیان خودکارش را روی میز میگذارد.
صورتش را توی دستهایش میگیرد با خود میگوید: "شراره به باباش خیلی وابستهس.
چهطوری باید تحمل کنه؟" احساس میکنم دمای بدنم برای خودش کموزیاد میشود.
کیان به زحمت خودش را از صندلی جدا میکند تا برود سایمتیدن بخورد.
" احساس میکند توی انگشتهایش نیرویی نمانده است.
پاهایم چرا ورم کرده؟ چند روز پیش دو تا نی بود!باید یقین کنم کار تمام است.
" کیان همچنان به زنش نگاه میکند،بدون این که چیزی بگوید.
با خودش میگوید: "قرار بود آخر راه کمین کرده باشد.
" یادش میآید که پروین گفته بود: "تو که از بچهها هم کمطاقتتری منوچهر!این همه مردم مریض میشن،خوب میشن،چرا خودت رو باختی؟!" یادش میآید که عصری باید برود برای جواب آزمایش."