ملخص الجهاز:
"«سفر بارانی» تشنگی دامنه داشت قریه در حسرت باران میسوخت خاک لهله میزد جوی در جوی،عطش مینوشید کرت در کرت،ترک بر میداشت *** پدرم،درد را میفهمید وسعت فاجعه را حس میکرد پدرم میدانست که چرا آسمان غمگینست و نمیبارد هیچ تب طوفان ملخ وحشت سنگینی داشت ریشهها میخشکید و زمین خاطرهء گندم را به فراموشی داد.
*** پدرم اینجا تنها بود پدرم اینجا، چون گلی بیریشه، میپژمرد روی دوش پدرم شهر سنگینی میکردپدرم، اهلآبادی بود مزهء باران را میفهمید چین پیشانی او با نفس سنبلهها وا میشد پدرم اینجا دق میکرد!
*** دل سبز پدرم در هوای قریه پرپر میزد پدرم،ریشه در مزرعه داشت ریشه در باران داشت پدرم اینجا بیمعنی بود پدرم را یکشب بارانها با خود بردند!
*** محمد رضا-عبد الملکیان از میان نامههای رسیده 1-آمل،برادر جواد توکلی بزاز نامهء شما رسید.
نامهء محبتآمیز و مقالهء شما رسید."