خلاصة:
«بی خودی» از واژگانی است که در کنار مفاهیم دیگری همچون «مستی، بی قراری و بی مرادی» در اشعار مولانا بسیار به کار رفته است، باخودی، قرار و هوشیاری، بامرادی و ... نیز در برابرشان آورده شده اند. نکته قابل توجه این است که معنای مورد نظر مولانا در به کارگیری این کلمات متفاوت از کاربرد امروزی است. آنچه ما از آنها دریافت می کنیم مفهوم تجربه شده حسی و عقلی است که مطابق علم جدید به روان، نظریه های روان شناسی تحلیلی در شناخت خودآگاه و ناخودآگاه و ... راه می برد که جایی در فرهنگ ادراکی و زبانی و زمانی مولانا ندارد. از این روی با آغاز کردن از یک غزل معروف مولانا که واژگان فوق در آن یکجا و در کنار هم به کار رفته است، و گشت وگذار در دو اثر عظیم و جاودانه اش کلیات دیوان شمس و مثنوی معنوی به تحقیق در راز معنایی آنها می پردازیم. در این سیر به تدریج ارتباط تسلسلی مفاهیم یاد شده با یکدیگر و نیز دیگر اصطلاحات رایج در عرفان مانند فنا و بقا، جبر و اختیار، جذبه و کشش و خلسه نیز نشان داده خواهد شد تا سرانجام به فهم معنای هنر از این طریق نائل شویم که آن نیز مفهومی متفاوت با هنرهای زیبا در اصطلاح امروزی دارد.
The term “losing oneself” is among those concepts، like “intoxication، restlessness and wishlessness”، which have been repeated so many times in Rumi’s poems. They are contrasted with “being oneself”، restfulness، sobriety and wishfulness. The difference between what Rumi understands of these words and their contemporary meaning is of importance here. Today، what we perceive of their meaning is something experienced، rational and related to modern psychology and psychoanalysis، all of which are alien to perceptual، lingual culture of Rumi’s time. We are to survey the secret meanings of these words، which are typically set together in his poems، through his two major masterpieces، Divan-e-Shams and Masnavi-e-Ma’navi. In this Study we will gradually appreciate the inter-connection between these words and other terms in Sufism like annihilation، persistence، predestination، freedom، rapture، attraction، ecstasy etc. Finally، through this examination we will understand the meaning of art which also differs from what is discerned as cotemporary fine art.
ملخص الجهاز:
"نه زایل کننده آن: نه مستیی که تو را آرزوی عقل آید زمستی که کند روح و عقل را بیدار کجا شراب طهور و کجا می انگور ظهور آب حیاتست و آن دگر مردار56 ثمرۀ مستی عشق،رهایی از«خودپرستی»57،و حاصلش شرح صدری58است که چشم عاشق را به رازی می گشاید59که جبرئیل توان دیدنش را نداشت،مقام انسان کامل که در اختیار پیامبر(ص)است60با کنار رفتن حجاب از زیبایی معشوق و وصال او،عاشق مست میشود61مستی پاداش حرکت عاشقانۀ عاشق به سوی یار ازلی است،اگرچه کشش اولیه از خود اوست62 از بیخودی میتوان مفهوم متقابل ایمان فعلیت یافته63 را در برابر ادراک حسابگرانۀ عقل64نیز استنباط کرد65قربان کردن عقل سودجو66در آستان عشق از سر حیرت67و گذشتن از عقل و عاقلی،68پردۀ وهم را میسوزد69و دام ظلمت70میدرد.
این تولد تازه رسیدن به جان جان129،اصل اصل130،عقل عقل131،و آب آب یا باغ باغ132،باطن پنهان در ظاهر و در یک کلام منی،من تر از خود است133 بیخودی و مستی،بازگشت به حقیقت آغازینی است که هر منی برآمده از آن است134اقبال یافتن در دیدار عشق،رسیدن به جانی جانتر از جان خود است: ای صفا و ای وفا در جور عشق ای خوشا و ای خوشا اقبال عشق ای بده جانتر ز جان دیدار عشق وی فزون از جان و جا اقبال عشق (کلیات دیوان شمس،1309) بیخویشی یعنی همخویشی با او،همان رازی که نیشها را نوش میکندو تلخها را شیرین135رازی که در شیرینی و حلاوت همچو حلوایی است که شاه خسروان، بهر صوفیان می پزد؛136هر دم بویش ز بالا میرسد،با دل خورده میشود،نه با دهان،و دست و لب نمیآلاید137 جذبهای که جان دادن در چشیدنش شیرین است138 و قربان کردن خود در هوای آن ارزان139شیرینیای جانسوز،140سوختنی که به معنی پیوستن عاشق به معشوق و دیدار بیپردۀ یار است که در آن من و تویی باقی نمیماند141و هیچ نیست جز شیرینی وصل آن استاد حلوایی."