خلاصة:
گزارههایی که در دینپژوهی آکادمیک ساخته میشوند، دو نوعند. در مرحلة نتیجهگیری، گاهی گزارهای در مورد یک بعد یا جنبهای از دین عرضه میگردد و گاهی خود دین است که دربارۀ آن گزارهای ارائه میشود. این گزارهها بهویژه گزارههای نوع دوم که دغدغه این مقاله است، کموبیش دینباوران را تحت تأثیر قرار میدهند. این مقاله این پرسش را مورد مداقه قرار میدهد که دینباوران بدون استناد به منابع دروندینی باید چه موضعی در قبال این گزارههای کلی در باب دین بگیرند که دینپژوهی آکادمیک در دو رویکرد اصلی آن، یعنی رویکردهای علمی ـ اجتماعی و پدیدارشناختی میسازد؟ در پاسخ به این پرسش، این نکتۀ کلیدی مبنای استدلال قرار میگیرد که دو رویکرد مذکور از بررسی «جنبهای از دین» آغاز میشوند و گذار از جنبهای از دین به دین با اشکال مواجه است. نظر نهایی این تحقیق را میتوان چنین خلاصه کرد: هیچ گزارهای در باب دین به طور کلی ـ و حتی دربارة یک دین خاص ـ که در دینپژوهی آکادمیک ساخته میشود، برای دینباوران قابل اعتماد نیست.
In Religious Studies، two broad types of claims or conclusions may be distinguished. In the first type، specific aspects of religion are explored and conclusions are limited to that particular aspect. In the second type، conclusions dealing with ‘religion in general’ are expressed in totalizing statements. The second type of conclusion، claiming to express something about ‘religion in general’ is usually of more farـreaching concern for believers than the first type. This study intends to explore the question of how believers should position themselves with respect to general statements issuing from the academic discipline of Religious Studies via its two main branches – i.e.، the socialـscientific and the phenomenological approaches. Beginning with the observation that Religious Studies starts from an aspect of religion، the article scrutinizes the ‘transition from an aspect of religion to religion’ in the discipline. The following effectively summarizes what this study substantiates: No statement about religion in general or religion in particular (i.e. a specific religion) made by Religious Studies is trustworthy for believers.
ملخص الجهاز:
"آیا در نقطة آغاز، موضوع مورد پژوهش، بعدی از ابعاد دین است یا خود دین؟ میدانیم منازعات بسیار دامنهداری میان طرفداران دو رویکرد علمی ـ اجتماعی و پدیدارشناختی وجود دارد؛ از جمله اینکه آیا دین پدیدهای است خاص به خود 1 ؟ آیا برای فهم دین باید دیندار بود؟ و آیا هر یک از دو رویکرد، تحویلگرا هستند یا خیر؟ با این حال، دینپژوهان از هردو اردوگاه اذعان دارند که Religious Studies (دینپژوهی) دانشی است aspectual؛ به این معنا که کار خود را با بعدی از ابعاد دین آغاز میکند.
1 اشکال دوم این است که گرچه جنبۀ مورد مطالعۀ دین در رویکرد علمی ـ اجتماعی آمیزهای است از امردینی و غیردینی، اما چنین نقدی دربارۀ رویکرد پدیدارشناختی صادق نیست؛ زیرا برخلاف بعدی مثل بعد اجتماعی یک دین که کاملا وابسته به عمل دینباوران است، پدیدارشناسی با تجربۀ دینی سروکار دارد که دیگر مربوط به مرتبۀ عمل نیست.
نتیجهگیری نتیجة این بحث، تنها لزوم تبیین ضابطه برای گزارهسازی در دینپژوهی و توضیح محدودیتهای هر روش در روند گزارهسازی دربارۀ دین نیست، بلکه تأمل در این نکته و دستاورد خاص این نوشتار نیز هست که میتوان بیآنکه خود را درگیر منازعات بیانتها در باب تعریف دین کرد و بدون آنکه وارد بحثهای خاص رشتههای مختلف دینپژوهی شد و بیآنکه از یافتههای درون دینی استفاده کرد، برخی مدعاهای دینپژوهی مدرن را از منظر دینداران مورد پرسش جدی قرار داد."