خلاصة:
عرفیشدگی از مقولات پر بحث و جدید جامعۀ ایران است و تجربۀ انقلاب اسلامی و پیامدهای خاص آن، فضای مناسب و کشش ویژهای برای ورود آن به مجامع علمی موجب گشته است. هدف عمدۀ این تحقیق، بررسی نقش تحجر و بدعت در عرفیشدن دین است. در مناظرات این مسئله، مفهوم مورد توافقی برای تحجر و بدعت نیامده، و این مقال علاوه بر مفهومشناسی عرفیشدن به مفهومشناسی ایندو واژه نیز پرداخته است. سرانجام علاوه بر مختصاتشناسی اجمالی دو نوع اندیشۀ متحجرانه و بدعتگذارانه؛ بدعت عاملی شناخته میشود که مستقیما در عرفیشدن اثرگذار است و با افزایش میزان بدعت، بر میزان عرفیشدگی نیز افزوده خواهد شد. اما تحجر اگرچه در ابتدا عاملی در خلاف جهت عرفیشدگی و در برابر آن تفسیر میشود، در بلندمدت، با مکانیسمی خاص، کمتر شتابنده و غیر مستقیم در مسیر عرفیشدگی دین و جامعه قرار خواهد گرفت.
One of the debatable and new discussions proposed in Iran is secularization; and the experience of the Islamic republic of Iran and its special outcomes has created a suitable situation and a special interest to mention this subject in scientific conferences. The main purpose of this research is to investigate the role of petrifaction and heresy in secularization. There is no agreed concept for petrifaction and heresy in the debates done on this subject. I have investigated the concept of secularization as well as the two mentioned concepts in this article. Then the dimensions of the two kinds of heretical and petrifactive thoughts are briefly identified and it is proved that heresy is a factor that directly affects the process of secularization; and as the amount of heresy increases، the amount of secularization increases as well. On the other hand although petrifaction is considered a factor against secularization but in long-term، through a special mechanism and with a lower speed and an indirect method، it helps the process of secularization of religion and society.
ملخص الجهاز:
مثلا در اسلام که مبانی کلامی نوعا اشتمال داشته، کلیت هستی و ساحتهای فردی ـ اجتماعی انسان را منظور دارد، عرفیشدن نمیتواند دقیقا به معنایی باشد که در ادیانی تجزیگرا اراده میگردد؛ زیرا یکی از مختصات عام مفهومی عرفیشدن، ناظر به گرایشهای دنیوی و تفاسیر معطوف به آن است که در همین بخش نیز رهیافتهای اسلامی به ماهیت دنیا و نسبتش با ماورا تقریبا با همۀ دیگر ادیان متفاوت است!
در این رویکرد نیز تصوری دوقطبی اجمالا موجود است، اما با این تفاوت که با تعیین چنین قلمرو مفهومی، امکان سرایت از قلمروی به دیگر قلمرو ممکن میگردد؛ یعنی ممکن است در مسیرهای تاریخی، پدیدهای که در مقطعی از تجربۀ دینی یک جامعه، در قلمرو امر غیر دینی بوده، بهدلیل تقارن با تحولاتی ـ مانند معرضیت در برابر تفاسیر متفاوت ـ بهتدریج و مآلا در قلمرو دینی پنداشته شود.
اینها صرفا توصیفاتیاند برای ترسیم قلمروهای مفهومی اندیشههای متحجرانه که بیشتر در ساحتهای گفتمانی منازعات سیاسی ـ اجتماعی و فرهنگی ظهور دارد که البته منازعات ناظر به ساحت دین و همسویی و ناهمسوییهای آن با مقولات فرهنگی را نیز میتوان بخشی از این ساحت قلمداد کرد.
در منابع دین اسلام به گزارههای عامی برمیخوریم که هر امر نوی، نوعی بدعت تلقی میگردد 1 (نهج البلاغه، خ29)، اما این بیان نیز به همین شمول بیحصر خود باقی نمانده، در تفسیرهای عالمان دین به ناگزیر با قیودی معنایی محصور میگردد؛ از جمله هیچ بدعتی ایجاد نشد مگر آنکه سنتی نیز بدان سبب ترک گردید.