ملخص الجهاز:
"و میزنی بر زمین شیشهای که از آن نوشیدی تا غول زیبای ناگهان که مقابلت سبز ایستاد و دست به موهای بور و سالک روی گونهها میبرد و گریز را ناگزیر به دو قاب کج نشسته بر دیوار پناه میبری ما همه اما گوژ کردهایم تا عرقهای ماسیده بر پیشانیات را -کیک برداریم...
-خم میشوی تا خردهریزهای شیشهات را برداری آن وقت زل میزنی به ما و به دو قاب کج نشسته بر دیوار به خویش و خودی کناره م از کلاه و پیراهن و جلیقه سیاه «ما چون دو دریچه رو به روی هم آگاه زهر بگو مگوی هم...
» گره سفید به کنار که میزنی سیب آدمات را به نگاه و ابرویی نشانه میرود و کف دستی از خردهریزهای شکستهات بر میدارد:«نه حرف میزنی و نه لبخند پیرمرد!اما تمام تو از باغ بسیار بهشت میخندد...."