ملخص الجهاز:
"» و مادر گفت:«تویی؟!» و دوباره آن صدای آهسته که از میان فریادها شنیده میشد،به نجوا گفت:«باید برم مادر.
»از قدری فقط سکوتی مبهم،و باز هم کلماتی از بسیار کسان آن سوی خط،درهم: «جنگ...
» و باز هم کلمات پسر میآمد:«مادر،بایستی رفت.
»و باز هم کلماتی عجیب و پیچیده از بسیار کسان آن سوی خط،درهم:«قوطی...
آن صدایی که بسان خشخش بالهای پرندهای از اعماق چاهی ژرف،فراز میآمد و پردههای پران گوش را میآزرد...
سکه برای تلفن عمومی»همه و همه خاموش شدند...
زن از پای تلفن برخاست و آرام آرام به سوی آشپزخانه گام برداشت.
و آن صدای آهسته،صدایی که چونان بال بال پرندهای بود که از ژرفگاه چاهی تهی به گوش میآمد:«کاری نداری...
مادر به عکس پسر خیره بود.
»گوش داده بود به آن بال بال پرندگان بر بام ایستگاه ریل آهن...
» و حالا شنیده بود،صدای سوت قطاری را که باید میرفت...
دیگر صدای آرام بال بال پرندگان نبود...
حالا همه جا ساکت بود..."