ملخص الجهاز:
"گفتم:«اومدید مهتابو روی دریاچه ببینید!» گفت:«نه!ولی چند شبه که میخواستم بیام.
این اواخر زمینگیر شده بود و دلش میخواست که باز بیاد به اینجا؛ اما...
بعد از رفتن او به پشت نردهها رفتم؛درست همان جایی که ایستاده بود و به دریاچه خیره شدم.
مادرش خورشید با چشمهای مهربان میگفت:«عزیزم نمیشه خطرناکه جای تو این بالاست.
تازگی با دوستانش یواشکی حرف میزد.
تا صبح بیدار میماند روزها هم چشمک میزد.
خورشید خانم میدانست دروغ میگوید:«نمیخواهد عکسش را تو دریا ببیند میدانست ستاره عاشق دریا شده.
ولی بعضیها مثل خورشید خانم زود به ستوه نمیآیند.
خورشید خانم هم رفت.
نزدیک دریا که شد دریا رو صدا کرد.
دریا طوفانی بود صدای ستاره را نشنید یا خودش را به نشنیدن زد.
ستاره آمد نزدیک دریا صدایش را بشنود یک موج بزرگ آمد،ستاره را غرق کرد.
ابر به ماه گفت:عجب سقوطی کرد.
ماه تو گوش ابر گفت:یک قطره از دریا شد."