ملخص الجهاز:
"ظهر شده بود، پسرک ساندویچ خود را خورد و میان درختها و باغچهها راه افتاد.
توی باغ هم مردم صف کشیده بودند و نگهبانی جلو در ورودی نشسته بود و بلیتها را پاره میکرد و دیدارکنندهها را توی موزه میفرستاد.
پسرک هربار از میان درختها و بوتههای سرسبز تو در توی باغ بیرون میآمد و به صف نگاه میکرد و دوباره پشت گلها و درختها گم میشد.
روزهای اول آزاد بود و مرد توی باغ و میان درختها و بوتهها و باغچهها گشته بودند.
جنازه دیگری را از توی باغچه بیرون کشیدند زنی بود با اندامی کشیده و موهای بلند سیاه بافته.
چند نفر از دیدارکنندگان توی باغ آمده بودند و به نگهبانها کمک میکردند.
مرد دست پسرش را گرفت و او را به دنبال خود کشید و از میان جمعیتی که هر لحظه انبوهتر میشد،گذشتند و از جلو موزه و صف دیدارکنندهها رد شدند و از باغ بیرون آمدند."