ملخص الجهاز:
"مهری از ترس این که بیماری با خود حرف زدن به شوهرش سرایت نکند،مسیر حرف را برمیگرداند:پس چرا پیدا نبودی؟تو میگویی:خودت را به جای من بگذار.
تو آه میکشی و میگویی:اتفاقی از این بدتر که میخواهد اداره را ول بکند.
مهری میپرسد:چرا میخواهد اداره را ول بکند؟شوهرش هم به دنبالش میگوید:چرا؟تو از من حرف میزنی که چند روز مثل خوک تیر خورده شده بود.
مهری با ترس میپرسد:مگر تو اداره حرفی زده؟تو میگویی:نه!مهری میپرسد:پس چرا بدبخت حرفهایش شده؟تو میگویی:یک شب که بین ما بگومگو شده بود،من حرف تو را زدم و گفتم:به خدا این حرفها از سر بیکاری است.
تو میگویی:من هم همین را گفتم و گفتم، مگر آقای دولتخواه کتاب نمیخواند؟شوهرش لبخند تشکرآمیزی میزند و میگوید:مگر آنهایی که کار میکنند،کتاب نمیخوانند؟سکوت میکنی.
مهری تو را از ترس بیرون میآورد و میگوید:وقتی گفت دولتخواه کتاب نمیخواند،متاب میخواند.
» خانم مدیر گفت:«این حرفها درست،ولی چهطور توی این سه سال نتونسته زنی برا پسرش پیدا کنه."