ملخص الجهاز:
"اما هنوز ردپای هوای غبارآلود بر آن باقی مانده بود.
زن،کرخت و بیحال روی تخت دراز کشیده بود.
فاصلهی دو متری تخت تا صندلی خیلی دور به نظر میآمد.
گرسنه بود؛اما عادت داشت وقت شیردادن به هیچچیز جز بچهاش فکر نکند.
بعد از آنکه نوزادش به خواب رفت،توانست روی صندلی بنشیند.
حس انتقام ذهنش را خراش میداد و جسم ناتوانش از این حس تیر میکشید.
نمیخواست دیگر فرزندی داشته باشد،یا دستکم این یکی را نداشته باشد.
بیاختیار نگاهش به نوزاد افتاد؛توان انجام این کار را دیگر نداشت.
به آیندهی نوزاد فکر کرد،به مبهمبودن فردایش.
در فکر این بود که چهگونه انتقام بگیرد.
به یاد آورد هنوز جوان است و برای بچههایش آرزوهای زیادی در سر دارد.
به یاد آورد که خانوادهاش به او نیاز دارند،همچنانکه او به آنها نیاز دارد.
به یاد آورد شاید زمان زیادی برای زندگیکردن نداشته باشد.
به یاد آورد که دیگر مجالی برای کینهورزی ندارد...."