ملخص الجهاز:
"داستان ایران یک مشت گرفتاری (به تصویر صفحه مراجعه شود) *محمد جواد خردمند تلفن،حواس اتاق را جمع کرده بود توی فکر محسن که زل زده بود به آن و در انتظار زنگ تلفن خمیازه میکشید.
محسن از روی صندلی بلند شد و بطری را گذاشت روی میز و گفت:«پس چرا زنگ نمیزنه؟» روزبه گفت:«ممکنه زنگ نزنه.
» روزبه گفت:«شایدم دزد باشه.
» محسن گفت:«خداکنه دزد باشه.
»بعد ادامه داد:«ای بابا پس من تا صبح یا باید این تلفن لعنتیرو نگاه کنم یا گوش به زنگ در خونه باشم.
» روزبه گفت:«اگه اونا باشن حتما جرمت سنگینه که میخوان اعصابترو اینجوری خراب کنن،وگرنه رودرواسی که ندارن.
» بطری روی میز کنار تلفن انتظار میکشید.
نگاه روزبه از روی تلفن،داخل بطری شد که رنگ قهوهایاش چشمک میزد و محسن مزه تلخش را قرقره میکرد.
محسن روبهروی تلفن نشسته بود و داشت از خودش دفاع میکرد و بطری هم سبک و سبکتر میشد."