خلاصة:
سرزمین ماوراء النهر،یکی از بزرگترین و درخشانترین مناطق فرهنگی جهان ایرانی و اسلامی،در درازنای تاریخ حیات خود،حوادث تلخ و شیرین فراوانی را پشتسر گذاشته است.از مسائل مشترک ادبیات این منطقه با ایران در مقام مادر شهر فرهنگی جهان ایرانی،سرنوشت تقریبا مشابه شاعران و نویسندگان آن در مواجهه به تحولات و ناپایداریهای اجتماعی،سیاسی و فرهنگی و جابهجاییهای جغرافیایی است که در مقاطعی از تاریخ این دو منطقه دیده میشود.یکی از این مسائل مشترک،شعر مهاجرت و سرگذشت شاعران مهاجر آن با ایران است.در این مقاله سعی شده است با روش تحلیل محتوا(کیفی)،برای نخستینبار،با نگاهی به پیشینهء شعر مهاجرت در ماوراء النهر در عصر مغول،عناصر معنوی این میراث در شعر شاعران مهاجر ماوراء النهر در قرن بیستم میلادی به خارج از کشور و شاعران مهاجر دو دههء پایانی قرن بیستم میلادی ازبکستان با تکیه بر توجه ژرف آنان به زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در مقام هویت مشترک فارسیزبانان جهان تا به امروز بررسی شود.این مقاله در دو بخش تنظیم شده است: 1-شعر مهاجرت در عصر استیلای روسیه و سلطهء کمونیسم(1924-1991 م)؛ 2-شعر مهاجرت در عصر استقلال(1991 م به بعد).
ملخص الجهاز:
"در این مقاله سعی شده است با روش تحلیل محتوا(کیفی)،برای نخستینبار،با نگاهی به پیشینهء شعر مهاجرت در ماوراء النهر در عصر مغول،عناصر معنوی این میراث در شعر شاعران مهاجر ماوراء النهر در قرن بیستم میلادی به خارج از کشور و شاعران مهاجر دو دههء پایانی قرن بیستم میلادی ازبکستان با تکیه بر توجه ژرف آنان به زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در مقام هویت مشترک فارسیزبانان جهان تا به امروز بررسی شود.
در آسمان عاطفهء این دو شاعر،یک ستاره هم دیده نمیشود؛هرچند به قول مؤلف کتاب از ساقه تا صدر،«عبد الکبیر خان[عزمی]مانند پدر بزرگ خود عبد الاحد خان(متخلص به عجزی [تخلص درست آن:عاجز]واقعا شاعر نیست»(موسوی گرمارودی،4831:112)، ترکیب«شهید بیکفن»در بیت زیر خاموش نشسته است: در غربتم ای دل!از دوری وطن چند گفتم[و]چند گوییم،ما بیکفن شهیدیم (سباق،0141:212) اما مضامین ابیات معدود باقیمانده از اشعار عالمی،دیگر فرزند آخرین امیر بخارا، که صائب تبریزی را بسیار دوست میداشته و از پیروان وی بوده است،به همراه ساختار نسبتا خوب آنها،از درد و رنج جانکاهی حکایت دارد که جان شاعر را به درد آورده است: -چون ننالم همچو نی،اسلام را نام است و بس غافل آن باشد نداند،روز ما شام است و بس (ص 931) -شفق گر خون چکد هر شام و صبحش،در عیان باشد فلکی کی راز دل داند هویدا از نهان من؟ (ص 931) -در پریشانی فتاده عالمی چون زلف یار میروم از خویش و حاجت نیست بر بادم کنید (ص 141) در شعرهای مولوی عبد الرحیم،متخلص به اوچقون خوقندی و ابو بکر مخدوم صدقی،علاوه بر طرح مضامین عمومی ادبیات مهاجرت،اشعار ملی و سیاسی نیز دیده میشود."