ملخص الجهاز:
"روزی از بازار اصفهان عبور مینموده از کثرت آمد و رفت و ازدحام صدمه باو وارد شده و متنفر گردیده و اشعاری سروده: تا که در دشت هست و جویباره نیست از کوشش و کشش چاره ای خداوند هفت سیاره پادشاه هی فرست خونخواره عدد مردمان بیفزاید هریکی را کند دو صد پاره تا که در دشت را چو دشت کند جوی خون آورد بجو باره چندی نگذشت اصفهان که تا آن هنگام از خطر حمله مغول محفوظ مانده بود در نتیجه اختلافات مذهبی بین حنفیان که ریاست آنان با خاندان صاعدی بود و شافعیان که زعامت آنان با خاندان خجندی و چون در دوران پادشاهی خوارزمشاهیان بود آنان نیز بکومک خجندیان شتافته و آتش اختلافات داخلی را تندتر میکردند از اینرو اصفهان رو بخرابی و ویرانی میرفت(همانطوریکه اختلاف درمیان هر قوم و ملتی ایجاد شد موجب انهدام و از بین رفتن آن قوم و ملت است)مغولان که هنوز باصفهان مستولی نشده بودند شافعیان محض ضدیت و خصومت با حنفیان با مغولها ساختند و قرار گذاشتند دروازههای شهر را در قسمتی که خودشان آنجا مسکن دارند بر وی آنها بگشایند و در عوض حنفیه را قتل عام کنند مغول در اثر این خیانت وارد شهر اصفهان شدند و شافعیه و حنفیه هردو دسته را کشتند و این شهر را که تا تاریخ 336 از دستبرد و چپاول این قوم خونریز محفوظ مانده بود با خاک یکسان و تبدیل بویرانه کردند."