ملخص الجهاز:
"مردی که سالها پیش جسد دختر جوانی را،از آب گرفته و بعد غیبش زده بود.
روزی که سیل آمده و هیزمهای زیادی را با خود به پاییندست رودخانه آورده بود.
بعد از جمعآوری مقداری هیزم،چشمش به تنه درختی افتاده بود که آب با خود میآورد.
هر بینندهای،در نگاه اول فکر میکرد که دخترک به خواب رفته است.
قسمتی از صورتش به علت برخورد با چوبهایی که سیل با خود حمل میکرد زخمی شده و به جای خون،کبودی سختی به جا گذاشته بود.
اهالی ده،هنوز به انتظار آمدن بستگانش عزاداری میکردند،غافل از اینکه جسد در حال بو گرفتن بود.
آنها پرسوجوکنان به آنجا آمده بودند و تعریف میکردند که چهطور درست در شب عروسی دخترک،سیل آمده و خانه و کاشانهشان را ویران کرده،و تنها دختر و دامادشان را با خود برده است.
او جستوجوکنان،در حاشیه رود،با خود چیزهایی زمزمه میکند که گاهی نامفهوم است:«این بار دیگر نمیگذارم عزیزم بمیرد این بار حتما او را زنده از آب میگیرم."