ملخص الجهاز:
"باری،کار آلیس در یک مؤسسه،بیشتر وسیلهای است برای فرار از تنهایی و کسالت؛و درآمد حاصل از این کار نیز پسانداز میشود تا روزی به دیدم ند کوری برود.
خواننده متوجه میشود که این دختر جوان و زیبا،از تمام حقایق زندگی،فقط به یکی از آنها چسبیده و همین یکی را هم "حقیقت محض و ابدی"میپندارد و ذهن خود را با وسواس بیمارگونهای روی آن متمرکز میکند.
چون نویسنده کمترین اشارهای به روابط عاطفی او به دیگران نمیکند،خواننده خواهناخواه به این نتیجه میرسد که عشق یک طرفه آلیس،او را حتا از تنهایی معمولی محروم کرده و به طرف تنهایی محض(که بیشک با افسردگی همراه است)سوق میدهد.
" نویسنده تمهیدات روایی را به گونهای پیریزی میکند که خواننده ترجیح میدهد آلیس با همین توهمات و خیالپردازیها به زندگی ادامه دهد،زیرا وقتی که او به خود میآید،به گریه میافتد و ندای درونیاش این گریه را تشدید می کند:"اوه!من در انتظارم!" و ترس از عدم بازگشت ند کوری به جانش میافتد.
ازدواج مادر و رفتوآمد به کلیسا(و بی تردید دیدن افراد پیر که خواننده هوشمند بنا به تجربه از آن مطلع است)، این بار ذهن آلیس را روی سوژه"پیری"متمرکز میکند.
(به تصویر صفحه مراجعه شود)در قسمت چهارم،از آنجا که بیمار رواننژند ما رابطه علت و معلول و اجزای موقعیتها،از جمله موقعیت خود را به درستی درک نمیکند،قدم زدن در کنار یک مرد میانسال را میپذیرد،وگرچه نویسنده به یک تکگویی مختصر،درون آلیس را درباره این مرد(ویل هرلی)به ما میگوید و حتا نتیجهگیری کوتاهی میکند،به عقیده من نیازی به آن نبود."