خلاصة:
«الزام سیاسی»مفهومی است مرکب از واژههای«الزام»که با تکلیف،بایستی و وظیفه پیوند دارد و با اصطلاحاتی چون مشروعیت و اقتدار هممرز است و«سیاسی»،که ناظر به قلمرو الزام یا بایستی است و با حوزههایی چون اخلاق و دین مرز مشترک دارد.ماهیت این گونه الزامات در نگاه اولی متفاوت از انواع الزامات اخلاقی،اجتماعی،دینی،اقتصادی و...است.اما ضرورت توجیه اخلاقی الزام،در بحث الزام سیاسی ناگزیر آن را با مباحث اخلاق مرتبط میسازد.با این همه،در باب مفهوم،مفاد و ماهیت الزام سیاسی و نسبت آن با الزامات اخلاقی و نیز نسبت آن با هستها،از جمله با هستی افعال ارادی بحثهای فراوانی صورت گرفته است. این مقاله بر آن است تا با نشان دادن تمایز مفهومی واژههای همپیوند،به مفاد اصلی الزام سیاسی راه یابد و سپس،ماهیت توجیهی الزام سیاسی را از سه منظر اختیارگرایی، وظیفهگرایی و غایتگرایی پی گیرد.
ملخص الجهاز:
"از یک سو،حکومتها و نظامهای سیاسی جهت تبیین چگونگی مناسبات خود با مردم،نیازمند توجیه اخلاقی اساس حکومت هستند و بر این نکته اذعان دارند که اگر چه میتوان جامعهء سیاسی4را با قدرت و زور اداره کرد،اما تا این قدرت به اقتدار تبدیل نشود و شهروندان به طور ارادی اطاعت نکنند،همواره در معرض زوال خواهد بود.
مطالبات مشروع جامعه سیاسی از آنان چیست؟اساسا چرا باید خود را در قبال حکومت مسئول بدانند و از آن اطاعت نمایند؟آیا اصل وجود الزام سیاسی برای اعضای جامعه سیاسی،صحیح و منطقی است؟بر فرض صحت،آیا توجیه اخلاقی الزام سیاسی در یک نظام سیاسی خاص امکانپذیر است؟ به هرحال،توجیه اخلاقی الزامات حکومتی و تعهد ارادی شهروندان در تبعیت از این گونه الزامات،نقطه مرکزی بحث از الزام سیاسی است.
اما مسئله اصلی در نظر جیکوبز این است که چرا شهروند باید از قوانینی تبعیت کند که حکومتی دموکراتیک تصویب میکند؟دربارهء تصمیمهای جمعی،که توسط حکومتهای دموکراتیک گرفته میشوند و آنها را برای شهروندان اخلاقا الزامآور میکنند،چطور؟این پرسش ناظر به بحث الزام سیاسی است،هرچند محدوده کوچکتری را در بر میگیرد.
از سوی دیگر،شهروندان مزایا را بدون توجه به آنچه انجام میدهند،دریافت میکنند،چگونه این مزایا وظیفه اخلاقی برای هرشهروند ایجاد میکند تا از دولت تبعیت نماید؟وظیفهای که هرشهروند بر اساس خیر همگانی بر عهده دارد،تا کجاست؟کسانی که سهم بیشتر یا کمتری از خیر همگانی میبرند،چه وظیفهای دارند؟اگر ساکنان کشورهای همسایه،از خیر همگانی دولت،مثل امنیت،بهره ببرند،آیا میتوان آنها را نیز ملزم به تبعیت از دولت کرد؟آیا انصاف اقتضای چنین حکمی را هم دارد؟ نظریههای الزام سیاسی دولتمحور نیز بر این نکته تأکید دارند که اقتدار دولت دموکراتیک،بیشتر مبتنی بر کاری است که«دولت»انجام میدهد."