خلاصة:
وحدت وجود پر آوازه ترین و در عین حال جنجال برانگیزترین مسئله در عرفان نظری است، بطوریکه محور و اساس آن به شمار میرود. همواره این پرسش میان محققان از فلسفه و عرفان مطرح بوده است که این مسئله از مسائل کدام دانش است؛ عرفان یا فلسفه؟ یا هر دو. برخی براین باورند که نظریه «وحدت وجود» صرفا مسئله یی شهودی و کشفی است که جز برای شخصی عارف که آنرا احساس میکند و با ذوق صوفیانه آنرا می یابد معنا و مفهوم دیگری ندارد و عقل و خرد آدمی از ادراک آن ناتوان است. گاهی از آن بعنوان: «طوروراء طور عقل» یاد میکنند این اصطلاح کنایه از آنستکه ادراک و فهم آن از قدرت و توان عقل آدمی خارج است. گروهی دیگر میگویند اگر این مسئله، تنها مسئله یی ذوقی و وجدانی است پس چرا مدافعان آن تلاش زیادی کرده اند تا آنرا از طریق براهین فلسفی و قیاسات منطقی اثبات کنند و در تبیین و تفسیر آن اصطلاحات اهل نظر (فلاسفه، متکلمان و منطقیان) را به عاریت گرفته اند؟ و از سوی دیگر اگر نظریه «وحدت وجود» صرفا مسئله یی شهودی و کشفی باشد، در آنصورت تفاوت عارف «وحدت شهودی» با عارف «وحدت وجودی» چیست؟ چه تفاوتی میان عرفای پیش از ظهور «ابن عربی» و عرفای پس از او خواهد بود؟ در این مقاله نظرات مخالفان و موافقان مطرح گردیده و پاسخ برخی از شبهات پیرامون مسئله داده شده است و نظر مختار (عرفانی ـ فلسفی بودن مسئله) تبیین گردیده است.
ملخص الجهاز:
"30 ظریۀ«وحدت وجود»،نظریهیی فلسفی-عرفانی و اگر مطابق نظر کسانی که تمایز علوم را در روشمیدانند،داوری کنیم،این احتمال وجود دارد کهبگوئیم:چون روش عرفانی،روش سیر و سلوک وتهذیب نفس است و این روش استدلالپذیر نیست،بنابرین همۀ مسائل مطرح در عرفان از جمله«وحدتوجود»برهانناپذیرند و در نتیجه این نظریه،یکنظریۀ صرفا عرفانی است و نه فلسفی؛اما این استدلالناتمام است زیرا:عرفان هم مانند فلسفه در کنار بخش«عملی»خود بخش«نظری»دارد و نظری بودنیک دانش،خواه فلسفه باشد و خواه عرفان و اخلاقو یا هر دانش دیگری،بدین معناست که انسان متفکرو خردورز از طریق تجزیه و تحلیل ذهنی خود تلاشمیکند،تا راه حلی عقلانی برای مسئلۀ موردنظرخود پیدا کند.
33 فکر عقلانی اعم از فلسفۀ یونانی علاوه بر مطالب بیان شده،برای اثبات عرفانی-فلسفی بودن نظریه وحدت وجود میتوان از یک راهحل مستدل و قابل قبولی نیز استفاده کرد و آن راه حلاین است که دامنۀ«تحلیل عقلانی»را وسعت دهیمو آنرا از انحصار فلسفۀ یونان درآوریم،به این بیان کهمیگوییم:هنگامیکه انسان متفکر و خردورز تحلیلو تفسیر خود را از حوادث و مسائل،مستند به حوادثگذشته نمیکند بلکه براساس نوع شناخت و معرفتخود آنها را تحلیل و تفسیر میکند؛در واقع از روشعقلانی بهره میگیرد.
یعنی عارفآنچه را میبیند و مشاهده میکند،همان را با زبانعقل و منطق تبیین میکند،زیرا تجربۀ عرفانی یکتجربۀ شخصی است و تجربۀ شخصی تکرارپذیرنیست بعلاوه قابل بیان و توصیف نیست عارفوحدت وجودی آنچه را با زبان دل مییابد همان را بازبان عقل بیان میکند،در واقع او زبان دل را به زبانعقل ترجمه میکند و یا زبان عقلی را به عاریتمیگیرد تا مقاصد خویش را بیان کند و بر این اساسبود که گفتیم ابن عربی حکیم عارف است،زیرا اوآنچه را با زبان دل شهود میکند همان را با زبان عقلتبیین و توصیف میکند."