ملخص الجهاز:
"آیا آنهاریشههی مشترکی دارند؟آیا سربازان،مزدوران،پیمانکاران و بروکراتهااحساس شرمساری و سرافکندگی میکنند؟آیا تبلیغات جنگی و آموزشهاینظامی باید این ایده را در ذهن جا اندازند که دشمن،یک جنگجو را بیآبرو وبیحیثیت کرده است و او اکنون باید برای اعاده احترام خود،دشمن را بکشد؟یاآیا تحقیر یک سرباز به قصد تولید واکنشی انجام میگیرد که علیه دشمنجهتگیرثی کرده باشد؟درباره اعضای کنگره و رؤسای شرکتی چهطور؟چه کسانی درعمل تصمیم میگیرند یک جنگ برپا شود و ایجاد آن را امکانپذیر میسازند؟آیاآنها از قبل جایگاه و احترام بالایی نداشتهاند،حتی اگر هم به دلیل میل فراوانشان هدف آموزشهاینظامی،تبدیلکردن انسانهایعادی از جملههواداران عادیجنگ،بهروانپریشهاییاست تا دست کمدر بستر جنگ،آنها را به بدترینکاهایی وادارندکه در هیچ زمانیا مکان دیگریامکان ندارد بهچنین اعمالیدست بزنند.
آیا مردم فکر میکنند غرور و ارزشآنها به انتقامی بستگی دارد که باید آن را در بمباران کردن افغانستان تا جایییافت که دیگر هیچکس باقی نمایند تا در مقابل سلطه امریک مقاومت کند؟اگر چنینرفتاری،کشور ما را خوار و مضحکه دیگران میکند،که دولتها به مثابه احمقها باآنها بازی میکنند،که اروپاییان در نتیجه هزینه نکردن پولهایشان در جنگ،از رفاهمادی بیشتری بهرهمندند یا اینکه یک رئیس جمهوری دست نشانده مثل حامدکرزی باچمدانهایی پر از پولهای امریکایی عازم آنجا شده است؟ فارغ از این حرفها،براساس یافتههای دیگر تحقیقات انجام شده،فقط حدوددو درصد از مردم در عمل از کشتن لذت میبرند و آنها هم کسانی هستند که ازنظر ذهنی به شدت نابهنجار هستند."