خلاصة:
این مقاله درصدد است تبیین نماید چرا زنان به موضوع سیاست گذاری های رسمی در دوره ی رضاخان بدل شدند؟ پاسخ این پرسش در منطق گفتمان خاص این دوره یعنی «ملت گرایی باستان گرا» است. این گفتمان متکی بر یک نظریه ی نژادی است و به ویژه، مسائل و موضوعات اجتماعی و فرهنگی بر همین اساس فهم می شود. در فاصله ی انقلاب مشروطه و شکست حکومت برآمده از آن تا روی کارآمدن رضاخان، بر مبنای راهبرد «استبداد منور»، این باور در میان نخبگان سیاسی و نیروهای اجتماعی ملت گرا تقویت شد که راهبرد پیشرفت و نوسازی جامعه ی ایران، اصلاح «طبیعت فاسد» مردم ایران است. روشن است که در چارچوب گفتمان ملت گرایی باستان گرا، اصلاح طبیعت ایرانیان، جز از طریق اصلاح نژادی آن ها ممکن نیست. «ازدواج»، اصلی-ترین نقطه ی تمرکز در این راهبرد است و زنان، به عنوان یکی از طرفین ازدواج، هم در مقام متولدکننده ی فرزندان و هم در مقام مادر و مربی نسل جدید ایرانی، جایگاه ویژه و ممتازی نزد ملت گرایان باستان گرا پیدا کردند. از این رو مخاطب بخش عمده ای از سیاست گذاری های اجتماعی حکومت و نخبگان ملت گرا، «زنان» بودند که شاخص ترین آن ها قانون «کشف حجاب» است.
ملخص الجهاز:
"{o1o}ازاینرو مقاله،با اتکا به شیوهی فوکویی بررسی تاریخی،بر نقطهی آغاز سیاستگذاریهای رسمی در حوزهی زنان متمرکز است و تلاش میکند به این سؤال بنیادیتر پاسخ دهد که چرا زنان،به ابژه گفتمانی در دورهی رضاخان بدل شدند؟به علاوه،پاسخ به چنین پرسشی، ناگزیر از بحث در مورد مناسبات گفتمانی این دوره،به ویژه مشخص ساختن گفتمان غالب در دورهی رضاخان است که لازمهی آن،بازگشت به دورهی مشروطه و ماقبل آن(هرچند به صورت اجمالی)برای نشان دادن پیچیدگیها و روندهای متضاد و متنوع مؤثر در آندوره است تا ماهیت سیاستگذاریهای مربوط به زنان در ایندوره را به خوبی مشخص کند.
o} دیگر گفتمانهای فکری نظیر لیبرالیسم(و مشروطهخواهی)،سوسیالیسم،محافظهکاری و نظایر آن قرار داشته است،در فاصلهی زمانی وقوع انقلاب مشروطه تا روی کار آمدن رضاخان،دست کم سه صورتبندی خردتر در خود داشته است:ملتگرایی رمانتیک(و عاطفی)،ملتگرایی لیبرال و ملتگرایی باستانگرا،از وقوع انقلاب مشروطه تا روی کار آمدن رضاخان،یک چرخش اساسی در نگرش نخبگان و منور الفکران ایران رخ دادو به همین ترتیب،راهبرد و طرح آنها برای آیندهی ایران نیز تغییر کرد:اگرچه راهبرد اولیهی نخبگان ایرانی،ایجاد یک حکومت قانونی مشروطه در ایران(برمبنای ایدههای لیبرالیستی)بود،اما در نتیجهی تحولات پس از انقلاب مشروطه و ناکارآمدی دولتهای برآمده از انقلاب و نیز وقوع جنگ جهانی اول که منجر به ورود ناخواستهی ایران به عرصهی جنگ و تاثیرات فراگیر آن بر کشور شد،راهبرد نخبگان و نیروهای سیاسی-اجتماعی به لزوم ایجاد«دیکتاتوری صالح»{o1o}تغییر یافت.
زنان،به عنوان نیمی از جامعه و نیز یکی از مهمترین گروههای اجتماعی،در منطق نژادی گفتمان ملتگرایی باستانگرا جایگاه متفاوتی نسبت به گذشته پیدا میکردند:از یکسو آنها مانند دیگر بخشهای ملت ایران،طبیعتشان فاسد شده بود و میبایست تحتتأثیر برنامه ریزیها و سیاست گذاریهای کلان حکومت اصلاح شوند؛از سوی دیگر زنان،یک«وسیله»مؤثر در اصلاح طبیعت و نژاد ایرانیها و به همین نحو،وسیلهی مؤثری برای گشودن راه نوسازی و ترقی ملت ایران تلقی میشدند."