خلاصة:
تعامل روزافزون روابط بین الملل و حقوق بین الملل موجب شده است که در سال های اخیر برخی نظریه ها به عنوان مبنای حقوق و تکالیف برای اعضای جامعه بین المللی مورد استناد واقع شود. با توجه به اینکه یکی از ارکان ترسیم حدود روابط بین الملل، تبیین استثنائات قاعده منع توسل به زور می باشد و با توجه به اینکه در دهه های اخیر، ماهیت تهدیدهای بین المللی به نحو شگرفی تغییر پیدا کرده است، به نظر می رسد که نظریه سنتی صلح و امنیت بین المللی به عنوان مبنای توسل به زور دیگر تکافوی مقتضیات جامعه بین المللی را نداشته و از همین رو برخی دولت ها به دکترین مسئولیت حمایت روی آورده اند. در این مقاله ضمن بررسی مفهومی و تاریخی این دکترین، با اشاره به دو نمونه عملی اخیر در سطح روابط بین المللی به این پرسش پاسخ خواهیم داد که آیا دکترین مزبور توانسته است جایگزین مناسبی برای نظریه صلح و امنیت بین المللی باشد یا خیر
ملخص الجهاز:
"مبحث دیگر این مقاله به ارزیابی میزان کارآیی توسل به دکترین یاد شده در دو نمونه اخیر نقض عمده حقوق بشر و حقوق بشر دوستانه که توجه جهانیان را به خود جلب نموده است(یعنی منطقه دارفور و غزه)اختصاص دارد تا در نهایت به پرسش فوق پاسخ دهیم که آیا دکترین مسئولیت حمایت توانسته است جایگاهی همچون دکترین صلح و امنیت بینالمللی به عنوان مبنای توسل به زور در نظام ملل متحد را برای خود دست و پا کند یا خیر.
uk/commentisfree/2009/jan/06/Gaza-Israel-Hamas) به نظر میرسد علیرغم اینکه فجایع حقوق بشری در غزه بیداد میکند و موضوع امنیت انسانی در این درگیری به نحو خاصی با توجه به عدم تناسب نیروهای حماس و اسرائیل متبلور شده است باید گفت که سازمان ملل گاهی تماشاچی خوبی برای صحنههای به خاک و خون کشیده شدن مردمی است که قربانی زیاده خواهیهای قدرتهای بزرگ دنیا میشوند چرا که مجمع عمومی در قطعنامه 165 خود با یادآوری اینکه دیوان بینالمللی دادگستری در نظریه مشورتی سال 2004 قایل به ماهیت عامالشمول حق تعیین سرنوشت شده است به تأیید این حق مردم تا تشکیل دولت مستقل پرداخته و از همه کشورها،آژانسهای تخصصی و سازمانهای بینالمللی خواسته که حمایت خود را از تحقق هر چه زودتر حق تعیین سرنوشت مردم فلسطین ادامه دهند."