خلاصة:
یکی از معیارهای سنجش شعر در نقد ادبی مدرن، متکی بودن آن بر تجربههای مبتنی بر زیست (Lived Experiences) شاعر است؛ زیرا بر خلاف اشعاری که بر اساس تجربیات مبتنی بر دانش (Learned Experiences) شاعر سروده میشوند، ساختاری منسجم تر دارند. گفتهشده است وجود ارتباط معنایی بین ابیات غزل فارسی شرط نیست و هر بیت مستقل از سایر ابیات، میتواند معنایی تام داشته باشد. این اصل، در غزلسرآمدان شعر فارسی صدق نمیکند و یکی از عوامل ساختمندی آنها، ارتباط آشکار و نهانی ابیات، با یکدیگر است. این ارتباط در غزلهای عارفانهای که بیان کننده تجربیات شهودی سرایندگان آنهاست و از ضمیر ناخودآگاه (Unconscious) آنان سرچشمه میگیرد؛ بیشتر مشهود است. این غزلها در حکم داستانکهای فراواقعی، در ژرف ساختخود زبانی نمادین و روایتی از کشف و شهود آفرینندگانخود را گزارش میکنند و چون اصل و ماهیت تجربه، فرا مادی (Metaphysic) است و زبان مادی مرسوم نمیتواند مفسر آن باشد، مبهم میشوند و تأویل و تفسیر آنها ضروری مینماید. در این مقاله یکی از مشهورترین غزل - روایتهای مولانا جلال الدین محمد بلخی با رویکرد هرمنیوتیکی(Hermeneutical Approach) تفسیر شده است؛ غزلی که به زبان نمادین و در ساختاری روایی و سوررئال، دیدار و گفتگوی او را با فرامن خود، در لحظات ناب عرفانیگزارش میکند. هم چنین انسجام ساختاری و وحدت معنایی ابیات نیز نشان داده شده است؛ انسجامی که از طریق حفظ تجربه شهودی و بازسازی آن در زبانه شاعرانه، به وجود آمده است.
ملخص الجهاز:
"این غزل شورانگیز را میتوان استنشاق ارواح بشری از سوی خداوند دانست: نگفتمت مرو آن جا که آشنات منموگر به خشم روی صدهزار سال ز مننگفتمت که به نقش جهان مشو راضینگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهینگفتمتکه چومرغان به سوی دام مرو در این سراب فنا چشمه حیات منمبه عاقبت به من آیی که منتهات منمکه نقش بنـــد سراپرده رضات منممرو به خشک که دریای با صفات منمبیا که قوت پــرواز پر و پات منم (همان: غ 1726) اما زیباترین تصویر شاعرانه از فرامن که در امواج معنا، غوطهور است در ابیات هفتم و هشتم ارائه شده است؛ بیرون از خانه مادی، مولانا بار دیگر به رؤیت او تأکید میکند که به هیأت مستان در حال افتادن از شدت بیهوشی، بر او تجلی کرده است.
صد عاقل و فرزانه در حسرت درک و تجربه یک «آن» آن جان میسپارند: از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمدچون کشتی بیلنگر کژ میشد و مژمیشد در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانهوز حسرت آن مـرده صد عاقل و فرزانه (همان: غ 2308) مولانا چنان از دیدن این مست از خویش بیخبر، به وجد میآمده که عنان زبان از دستش خارج شده است و در توصیف او کمیت زبان، لنگ گشته است: گفتمای جان تو عین مایی گفتگفتم آنی بگفت های خموشگفتم اندر زبان چـــو در نامدمیشدم در فنا چو مه بی پابانگ آمد چه میدوی بنـگر عین چه بود در ین عیان که منمدر زبان نامدست آن که منماینت گـویای بیزبان که منماینت بیپای بینشان که منمدر چنین ظاهر نهـان که منم (همان: غ 1759) آخرین توصیفی که از فرامن در غزل مورد مطالعه آمده است، این بار نه از زبان مولانا، که از زبان خود اوست."