خلاصة:
مفهوم سبک زندگی، به نسبت رویکردهایی که بدان پرداخته می شود، تعاریف متفاوتی دارد. سبک های زندگی مجموعه ای از طرز تلقی ها، الگوها، ارزش ها، شیوه های رفتار، سلیقه ها، نوع مصرف، و وسایل زندگی است که غالبا اقدامی جمعی است و شماری از افراد در یک نوع سبک زندگی، اشتراک هایی پیدا می کنند و این اشتراک ها به صورت نمادین در جامعه مطرح و موجب هویت بخشی به شخص و گروه های اجتماعی می شود. امروزه سبک زندگی عاملی تاثیرگذار در تمامی جنبه های زندگی دانسته می شود که در این مقاله با روش تحلیل متن به بررسی تاثیر سبک زندگی بر نظام ارزشی افراد و جامعه با محوریت دین از دیدگاه ابن خلدون در مقدمه اش پرداختیم. به نظر ابن خلدون، محیط جغرافیایی و شیوه معاش موجب شکل گیری دو سنخ بادیه نشین و شهر نشین با سبک های زندگی متفاوت در جامعه می شود. در نوع سبک زندگی و نیازهای سنخ بادیه نشین شرایطی به وجود می آید که شهرنشینی گسترش پیدا می کند و سبک زندگی خاص خودش را به وجود می آورد. این سبک زندگی با بسیاری از عرصه های حیات جمعی در ارتباط قرار گرفته است و موجب تغییر در دین داری با سه بعد اعتقادی، اخلاقی، و مناسکی می شود
ملخص الجهاز:
"سنخ شهرنشین ابن خلدون معتقد است: زمانی که شرایط اجتماع و همکاری شکل گرفت،وضع زندگی افراد توسعه مییابد و درتوانگری به مرحلهای برتر از نیاز میرسند و آن وقت وضع نوین زندگی،آنان را به آرامشو سکونت گزیدن وامیدارد و در راه افزایش خوراکیها و پوشیدنیهای گوناگون میکوشندو به بهتر کردن و ظرافت آنها توجه میکنند و در صدد توسعۀ خانهها و بنیانگذاریشهرهای کوچک و بزرگ برمیآیند(همان:226).
از اینروست که این سبک زندگی،پیش از آنکه ازجنبههای خوب زندگی اجتماعی پررونق رایج در شهرها حکایت کند،نتیجۀ شایاننکوهش عادت به ناز،نعمت،تجمل،و هوسهای گوناگون است که در نهایت به فساداخلاقی شهروندان میانجامد: هرگاه برای زیبا کردن در کیفیات امور خانه به مرحلۀ نهایی برسند،به دنبال آن فرمانبری ازشهوات پدید میآید و نفس انسان از این عادات به الوان گوناگونی متلون میشود که حالوی با آنها در هیچیک از امور دین و دنیای او استقامت نمیپذیرد و اصلاح نمیشود(همان:736).
اوافراد را در سبک زندگی شهرنشینی عمدتا افرادی لاابالی و بیمصرف معرفی میکند کهبیشتر آنها انگل اجتماع محسوب میگردند(همان:246)و همچنین معتقد است: شهرنشینان در بستر آسایش و آرامش آرمیده و غرق نازونعمت و تجملپرستی شده ودر نتیجه خوی زنان و کودکان در آنان رسوخ یافته که باید خداوند خانه(رئیس شهر)متکفل امور آنان باشد و به خود هیچگونه اعتمادی ندارند و این خوی رفتهرفته چنان درآنان رسوخ یافته که به مثابۀ سرشت و طبیعت ایشان شده است(همان:235)."