خلاصة:
در این مقاله، نظریه رورتی در مورد پارادایمهای فلسفی را در دو مرحله بررسی میکنیم: ابتدا به توصیف و تحلیل دیدگاه تاریخیگرایانه او در مورد مسائل فلسفی میپردازیم. در این مرحله، رورتی نشان میدهد که تاریخ فلسفه، شامل سه پارادایم متافیزیک، معرفتشناسی و فلسفه ذهن است که هر یک از این پارادایمها مسائل مخصوص به خود را دارند. رورتی با کار درمانگری خود به خطای فلاسفه در به کار بردن مسائل فلسفی مخصوص به یک پارادایم در پارادایم دیگر، اشاره میکند و به دیدگاه بازنماییگرایانه فلاسفه انتقاد میکند. پس از آن، دیدگاه اصلی رورتی در مورد شناخت بررسی میشود که نهایتا رورتی به این نتیجه میرسد که مسائل فلسفی به جای حل شدن باید کنار گذاشته شوند. در مرحله دوم بررسی نظریه رورتی به انتقادات مهم، از جمله انتقادات هابرماس و تیلور پرداخته میشود. فلاسفه اخیر گسست معرفتی میان پارادایمهای فلسفی را قبول ندارند. در نتیجهگیری، دیدگاه رورتی در مورد پارادایمهای فلسفی نقد و بررسی میشود.
ملخص الجهاز:
"پرسش اصلیای که در این مقاله در صدد پاسخگویی به آن هستیم این است که آیا میان دورههای مختلف تاریخ فلسفه به معنایی که رورتی بیان میکند، گسست معرفتی وجود دارد؟ آیا مسائل فلسفی در هر دورهای، مخصوص آن دوره، در بند شرایط زمانی و مکانی و به تعبیر رورتی انتخابی است؟ نویسنده این مقاله در مقام نقد نظر رورتی، ابتدا سعی میکند مدعای رورتی را به روشنی توصیف و تحلیل کند و در پایان به نقد آن بپردازد.
33) در مقابل این دیدگاه، رورتی دیدگاه اکثر فلاسفه را بیان میکند: «فلاسفه معمولا مسائل مورد مطالعه خود را مسائلی سرمدی و جاودانی میدانند، مسائلی که به محض تأمل و تفکر مطرح میشوند، بعضی از این مسائل مربوط به تفاوت بین انسان و موجودات دیگر است که در سؤالاتی دربارة رابطه ذهن و بدن ظاهر میشود و برخی از این مسائل مربوط به مشروعیت ادعاهای شناختی در مورد مبانی شناخت است».
وی برای نشان دادن انتخابی بودن الگوهای شناختی به تحلیل مسائل فلسفی، ارسطو، دکارت و فلسفه ذهن معاصر میپردازد و نشان میدهد که مسائل فلسفی در دوره هر یک از این فلاسفه مبتنی بر حقیقت ثابتی نیست که باعث شود آنها به شیوه خاصی فکر کنند، بلکه به نظر او همیشه این امکان وجود داشته که مسیر تفکر فلسفی آنها به گونهای دیگر باشد.
) رورتی در کتاب نتایج پراگماتیسم،<FootNote No="196" Text=" Consequences of Pragmatism"/> دیدگاه خود در مورد شناخت و حقیقت را، متأثر از فلاسفه پراگماتیست به خصوص، جیمز و دیویی میداند: «به نظر من اولین خصوصیت پراگماتیسم این است که ضد ماهیتگرا<FootNote No="197" Text=" antiessentialism"/> است، ویژگیای که به مفاهیمی مانند «حقیقت»، «شناخت»، «زبان»، «اخلاق» و امور مشابهی که در مورد آنها نظریه فلسفی مطرح میشود، اطلاق میگردد ..."