خلاصة:
مجازات به عنوان واکنشی اجتماعی با تحمیل عمدی رنج و مشقت، نابودی یا کسر حیثیت و سلب حق افراد همراه است. به همین دلیل اعمال چنین واکنشی مستلزم تبیین و توجیهی شایسته است. در این میان نظریة سزاگرایی با رویکردی اخلاقی، از قدیمیترین مدعیان توجیه مجازات محسوب میشده است. اما در قسمت قابل توجهی از قرن بیستم، این اندیشه از سوی جرمشناسان، کیفرشناسان و فلاسفة حقوق کیفری، اندیشهای واپسگرا و متروک تلقی میشد. اما دهههای آخر سدة بیستم، دوران رستاخیز پارادایم سزاگرایی است، به گونهای که بسیاری از منتقدان این تفکر به حامیان جدی آن تبدیل شدند. این نوشتار در پی آن است تا ضمن کاوش در علل استقبال مشتاقانة صاحبنظران حوزة عدالت کیفری از نظریة مذکور، قابلیتها و نقصهای آن را ارزیابی کند.
unishment as a social reaction is accompanied with intentional imposition of pain to individuals and negation their right and dignity. Therefore، such a reaction is worthy of explanation and justification. Meanwhile، retribution theory with a moral approach has been regarded as one of the most ancient penalties justifications. For most part of the twentieth century، this idea was considered retrogressive and abandoned by criminologists and philosophers of criminal law. But the last decades of the twentieth century was the resurrection of the retributivism paradigm، so that many critics of this idea became its strong supporters. Exploring the causes of eagerly embracing the theory by the scholars of the criminal justice، this article attempts to assess its capabilities and shortcomings.
ملخص الجهاز:
"اگرچه در نظر برخی سزاگرایان معاصر همچون جفری مورفی، در اندیشههای کانت نه تنها نظریة سزاگرایی، بلکه هیچ رویکردی در باب مجازات مشاهده نمیشود(Corlett, 2006: 49)؛ 1 زیرا از نگاه او نظریة مجازات باید به صورت همزمان عناصری راجع به ماهیت جرم، توجیه اخلاقی کیفر، توجیه سیاسی مجازات، اصول مربوط به مسئولیت کیفری و مجازات متناسب را در خود داشته باشد (Murphy, 1987: 532).
سؤال ابتدایی در زیربنای این اندیشه آن است که این رویکرد تا چه میزان یک نظریة اخلاقی است؟ با فرض اینکه اجرای مجازات آثار سوء فردی و اجتماعی به همراه داشته باشد و یا اینکه هیچ گونه فایده و ثمرة اجتماعی برای مجازات تصور نشود، تا چه میزان میتوان به اخلاقی بودن این رفتار کیفری باور داشت؟ نکتة قابل ذکر دیگر در مطالعة این رویکرد آن است که آیا همة قوانین کیفری که بر مبنای آنها مجازات تحمیل میشود، الزاما اخلاقی هستند؟ به نظر میرسد که توافقی کلی در این باب وجود دارد که رابطة کیفر و اخلاق رابطة تساوی نبوده و میتوان آن را عموم و خصوص من وجه دانست.
اما اگر نظریة سزاگرایی در توجیه کیفر از ظرفیت کافی برخوردار نیست، استعداد این اندیشه در تعیین اندازة مجازات تا چه میزان است؟ علت طرح این سؤال آن است که اصولا از عمدة دلایل ظهور اندیشة سزاگرایی در دهههای اخیر، اعتراضی بود که به پراکندگی و عدم تناسب مجازات با جرایم ارتکابی، به علت حاکمیت اندیشة اصلاحطلبی صورت میگرفت."