خلاصة:
تفکر راهبردی ترکیبی از خلاقیت، کارآمدی و درگیری شهودی و ادراکی افراددرسازمان است. در متن حاضر، سعی شده است که شهود و خلاقیت به طور نسبتا کامل شرح داده شود؛ در مقالاتی که تاکنون نوشته شده است، به نقش و جایگاه خلاقیت و شهود، آن گونه که شایسته این دو عامل است، توجه نشده و موجب کم رنگی آن در مباحث مهمی مثل تفکر راهبردی شده است.نوع تحقیق حاضر مروری، از بعد هدف نیز تقریبامی توان گفت کاربردی و از حیث روش تحقیقی- توصیفی است. با توجه مطالب بیان شده و نتایج به دست آمده از بررسی نظریات اندیشمندان حوزه راهبرد، چنین استنباط می شود که خلاقیت و شهود نقش بسیار موثری در بهبود تفکر راهبردی افراد سازمان، مخصوصا مدیران، دارد؛ با توجه به این مطلب، سازمان ها برای دست یابی به این نوع طرز تفکر باید توجه بیشتری به دو متغیر خلاقیت و شهود داشته باشند.
Strategic thinking is a combination of individual creativity، efficacy، intuitive involvement and understanding in organization. In present text it is attempted to explain intuition and creativity thoroughly. In articles so far written the place of creativity and intuition have not received the required attention and resulted in its disappearance in important discussions such as strategic thinking. Recent research is reviewal and from target dimension it is almost applicatory and from research point of view it is descriptive. Based on what has been said and the results obtained from the study of the strategy domain thinkers it is understood that creativity and intuition play very effective role in improvement of strategic thinking of individual particularly managers in organization. Regarding this issue، organization should pay much more attention to these factors of creativity and intuition to attain such style of thinking.
ملخص الجهاز:
"حتی در این باره لیدکا نیز بیان میکند که تفکر راهبردی نوعی فرضیهپردازی است که در ارتباط با تفکر تحلیلگرایانه و خلاقیت است؛ولی او بحث میکند که تفکر راهبردی فقط دادن جواب به یک سؤال نیست،بلکه باید بررسی گسترده و درکی وسیع از مشکلات برای بررسی هزاران سؤال ممکن دربارۀ موضوع و یافتن بهترین جوابها از میان آنها باشد (Liedtka,1998,pp.
مهم نیست که حافظۀ ما درک این واقعیتها را به شکل طراحیشدهای از قبل میدانسته است یا خیر؛در حقیقت،فهم آن تا این حد کافی است که پی بردن و درک این واقعیت که در حافظه و ذهن بشر صورت میپذیرد بسیار مهم و نیز پیچیده است (Myers,2004) ؛اگرچه درک واقعیتها بر مبنای تفکر و استدلال شهودی به مثابه بخشی اساسی و مهم در تفکر راهبردی است و حتی خود ادبیات مدیریت برای درک و تفسیر موضوع آن به طور عجیبی ساکت و صامت است.
به این منظور،بهترین راهکار ممکن ترکیبی از تحلیل معقول و منظم است که بر پایۀ ذات و طبیعت واقعی پدیدههاست و استقرار مجدد اجزای پدیده بر مبنای تصویرسازی ذهنی راهبردشناس که همۀ موضوعات گوناگون را به شکل الگویی جدید که از کاربرد تفکر غیر خطی ذهن بشری خود حاصل شده است بیان میکند (O'Shannassy,1999) .
این رویکرد شباهت زیادی نیز به تفکر و ایدهپردازی توناکا و کونا و شیمرزی،که مربوط به مدیران سطح بالای ژاپنی است،دارد و بیان میکند که درک و فهم این نوع تفکر به مثابه تفکر شهودی و یا همانند آن است که منجر به جذب یک توانایی به طور وسیع و گسترده برای درک جامعی از ساختار کلی از اطلاعات در سازمان میشود."