خلاصة:
اقوامی که قرنها در ناحیهای زیستهاند،همواره شاهد وقوع رخدادهایی گوارا و ناگوار،دشوار و سهل بودهاند.پیروزیها داشتهاند و فتحها،شکستها و هزیمتها، جهان گشاییها و پهلوانیها.راندن مهاجمان و پذیرا شدن آنان.گذشتگان رفتند و بستری از خاطرات حماسی برای آیندگان فراهم آوردند.خاطراتی که استواری مبانی ملیت آنان است،و از همین خاطرات است که اسطورهها،افسانهها،داستانها و قصهها پدید آمدند. داستانهایی که بیانگر عظمت،جلال قوم و جانفشانیها و فداکاریها بود.داستانهایی که خود منظومههایی شدند،عظیم و جاودانه.جاودانه از جاودانگیهای پهلوانان حماسی، رویینتنان قهرمان و نامیرایان تاریخ،موضوع مورد بحث این مقاله.برخاسته از اسطوره و پیوسته به تاریخ یا بالعکس است.منظومههایی حماسی که گرچه در آغاز،هریک به قومی تعلق داشتهاند،اما امروزه همهء آنان عضو خانوادهء ادبیات داستانی جهانند.
ملخص الجهاز:
"-------------- (1)- Sigee چرا رزم جستی ز اسفندیار که او هست رویین تن نامدار (فردوسی) بدو گفت رویین تن اسفندیار که ای پرفتن پیر ناسازگار (فردوسی) به من میرسد بازوی بهمنی که اسفندیارم به رویین تنی (نظامی) (دهخدا،3731،صص 05-94901) اما در فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیات فارسی میخوانیم؛«اسفندیار شاهزادهء ایرانی است که بنابر مشهور به هنگام آب تنی در چشمهای معروف،چشمش بسته بود و فقط همین عضو او گزند پذیر ماند و سرانجام هم رستم با چارهگری سیمرغ او را به وسیلهء تیزگز از پای درآورد.
رستم شرمسار و پشیمان از کار خود اظهار داشت: که تا من به مردی کمر بستهام همی رزم گردنکشان جستهام سواری ندیدم چو اسفندیار زره دار و با جوشن کارزار چو بیچاره برگشتم از جنگ اوی بدیدم کمان و بر و چنگ اوی سوی چاره گشتم ز بیچارگی ندادم بر او سر به بیچارگی زمان ورا در کمان ساختم چو روزش سرآمد بینداختم همانا کزین بدنشانه منم وزین تیر گز با فسانه منم (همان،صص 94-842) صفا در ادامه آورده است: «اسفندیار بزرگترین پهلوان مذهبی مزدیسناست و رستم به آیین زرتشت درنیامده بود(...
در این میان لوکی Loki ، شخصیتی بدخواه،به صورت زنی خود را ظاهر کرده و از فریگ مادر بالدر جویا میشود که آیا او از تمامی موجودات روی زمین خواسته است که گزندی به بالدر نرسانند و آیا موجودی نیست که او فراموش کرده باشد؟فریگ به یاد گیاهگی1میافتد؛گیاهی بینهایت لطیف و زیبا که نمی تواند هیچگونه تهدیدی برای جان بالدر باشد."