خلاصة:
هدف این مقاله، مطالعه و بررسی زبانشناختی دیدگاه در روایت «روز اول قبر» (1344) نوشته صادق چوبک بر اساس مدل پیشنهادی سیمپسون1 1993م. است. راوی از نوع سوم شخص بازتابگر است که افکار، عقاید و احساسات شخصیت اول داستان را شرح میدهد. در این داستان از کلام نقل قول آزاد برای بیان حالات و عقاید شخصیتها استفاده شده است. بر اساس محور دوم تقسیمبندی سیمپسون، وجهیت2 غالب در متن مثبت است که نشاندهنده دیدگاه قاطع راوی در مورد واقعیت مرگ است. ابزار زبانشناختی بهکار رفته در این وجه عبارتاند از: فعلها و واژههای مبنی بر وجهیت مثبت مثل فعلهای آرزویی و دعایی، استفاده از کلمات احساسی اعم از قیود و صفات ارزیابیکننده، افعال گزارشی و نیز جملات بیانکننده عقیده و جملات تعمیمدهنده. تفکر غالب در زبان متن روایی، نمودار محتومبودن مرگ، نیستی و زوال، زندگی و مرگ زجرآور، حسرت از دست رفتن زندگی و امید به بخشش گناهان و ترس از عقوبت است. با این حال، در پارهای موارد از وجهیت منفی برای بیان تردید و ابهام پیرمرد درباره دنیای پس از مرگ و نیز بیان ابهام راوی درباره برخی احساسات منسوب به شخصیتها استفاده شده است.
ملخص الجهاز:
"این تمایز به منظورجداسازی لایهای که در آن عامل روایی متن را بازگو میکند(یعنی سطح روایت)ازدیگر ابعاد دخل و تصرف در متن(انتخابهایی در مورد چگونگی ارائۀ داستان)صورت گرفته است.
)همچنین میتوانپیشبینی کرد که چنین روایتی جملات عام کمی دارد و یا اینکه اصلا جملۀ عام نداردو افعالی هم که افکار و واکنشهای شخصیتها را گزارش میکنند با کمک یکی ازقیدهای بالا توصیف میشوند؛یعنی به جای جملۀ«او با قدمهای بلند گام برمیداشت ومصمم بود با تمام اهالی دهکده روبهرو شود»،از جملۀ«او با قدمهای بلند گامبرمیداشت گویی مصمم بود با تمام اهالی دهکده روبهرو شود»استفاده میشود وبیشتر از همه گویی نمودار این نوع وجهیت است.
این بدان معناست که عاقلانه نیست برای تحلیلمتن در جستوجوی وجهیهای معرفتی،یا الزامی،یا جملات عام،یا واژگانارزیابیکننده یا افعال واکنشی یا احساسی و غیره باشیم؛زیرا در اغلب موارد خوانندهتنها تعداد محدودی از آنها را در متن مییابد و متحیر میماند و به همین اندازه هنگامرویارویی با آمیزهای از موارد بالا که در تقابل بین وجهیت مثبت و منفی پیشبینیشدهاند،دچار ابهام و سردرگمی میشود.
آن وقتهاحاج معتمد چهل سال بیشتر نداشت و از سبیلهایش خون میچکید و مثل حالانبود که پشمهاش ریخته بود و آفتاب لب بام بود(چوبک،1384:81-82) راوی اعمال و رفتار شخصیتها را ذکر و از فعلهای رفتاری زیادی برای توصیفکنشهای شخصیت اول داستان استفاده میکند؛برای مثال در صفحۀ دوم داستان اینافعال رفتاری و کنشی و رابطهای دیده میشود که یا رفتارگر و کنشگر آن،شخصیتاول داستان(حاج معتمد)است یا کنشپذیر آن خود وی؛از جمله: چرخ زده بود،عرق میخورد،کش داده بود،عادتش شده بود،برایش آوردند،دوایآقا بود،لک و لک میکرد،مینوشید،بخورد،دلخوشیش بود،خورده بود،کشیده بود،راه میرفت،میچرخاند،میخواند."