ملخص الجهاز:
"بیرون سنگر،روی یکی از گونیها نشستم و مشغول تماشای اطرافشدم:یک خاکریز کوتاه بود که ما پشت آن موضع گرفته بودیم و پشت سرمان،دشت صاف و بیعارضهایکه تا خاکریز عقبی هشتصد متر فاصله داشت.
توی همان عملیات بود که ترکش،از بالای ابرو تا زیر چانهاش را جرداد؛طوری که فکر کردیم تمام کرده و جنازهاش را برداشتیم گذاشتیم لب هور تا قایقرانها وقتی سرشانخلوت شد،ببرندش عقب.
مسعود بیدار شده بود و داشتم باهاش حرف میزدم کهیکهو از سمت چپ رگباری شلیک شد و گلولهها خورد دور و اطرافم.
هنوز نفسم جانیامده بود که تیر سیمینوف-تفنگ مخصوص تک تیراندازها که دوربین دارد و لامصب بدجوری دقیقاست-خورد توی گونی سنگر.
حالا گودالیمان به همه چیز شبیه بود الا سنگر!بعد از آن،پشت خاکریز حکومت نظامیاعلام شد؛جنب میخوردی،جنازهات میماند روی دست بقیه.
آریپیجیزنها را فرستادم برگردند و خودم همانجا کنار سنگرشنشستم و مشغول گپ و گفت شدیم که یکهو سه تا از تانکهای سمت چپ،از بقیه جدا شدند و پرگازآمدند وسط دشت پشت سرمان.
گفتم ای دل غافل،این یکی هم تیر خورد کهبلند شد،کلاهش را درآورد و خنده خنده گفت:«بیپدر نمیگوید اینور خاکریز یک نفر باشد،همینطور الابختگی تیر در میکند!» زد زیر خنده.
چند تای دیگر هم داد زدند بند کوله را باز کند اما دیگر دیر شده بود.
برگشتم خودم را رساندم به سنگر،کلاشم را برداشتم و به سمت خاکریز پشتی،بنا کردم به دویدن،از زمین و آسمان گلوله میبارید:تانک،خمپاره،دوشکا،گرینف،کلاش...
جنازهها درهم و برهم بودند و چند تا دست و پا که معلوم نبود مال کدام یکیشان است،دور و بر پخش بود."